ویرگول
ورودثبت نام
محدثه داوری
محدثه داوری
خواندن ۲ دقیقه·۴ روز پیش

بدونِ تاریخ، بدونِ امضاء

غمگینم، هیجاناتم در نوسان‌اند.
یک لحظه مشتاقم که دنیا را فتح کنم، عشق بورزم، معاشرت کنم و یک لحظه حتی تابِ جویدن لقمه‌ی غذایم را ندارم.
یک لحظه بابت زنده ماندنم در امسال، خوشحالم و رنج‌هایم را به آغوش می‌کشم و لحظه‌ای دیگر همچو شکنجه‌گر به جانِ روح بی‌پناهم می‌افتم.
یک دَم بابت چیزهای بدیهی مانند اینکه مادرم فرزندی دارد و من فرزندش هستم، ذوق می‌کنم و دمی دیگر، خبرهای غیر منتظره هم چشمانم را مشتاق نمی‌کند.
حین شستن دست‌هایم، به ناگاه در چشمان خود خیره میشوم و با مرور این سال پرماجرا، اشک میریزم و مصرانه به چشمان گریان خود خیره میشوم تا عمق رنجم را لمس کنم! گویی روی زخمی تازه، نمک بپاشی و بخواهی سوختنش را تماشا کنی...
آتش بگیر که بدانی چه می‌کشم، احساس سوختن به تماشا نمی‌شود...
لحظات آرامم، کم طاقت‌اند، انگار که این کالبد عادت کرده تا در پس هر لبخند، شوری اشکی را حس کند.
امشب این فکر که اگر درگیر این معضل نبودم، میزان انرژی‌ای که جای رنج کشیدن، صرف رشد میشد و میزان دستاوردی‌ که نصیبم میشد، چقدر بود، دیوانه‌ام کرد...
با خود گفتم، میتوان دوام آورد و اشک‌ها را پاک کرد به امّید یک لبخند با دوام و آرامشی ماندگار برای ذهن افسار گسیخته‌ام.
افکار موقع هذیان گفتن دیوانه‌ات می‌کنند و موقع جامه واژگان پوشیدن، در هم میشوند و غیبشان میزند. بَس که هراس دارند از قضاوت و پوچ بودن...
در این لحظه تا مغز استخوان غمگینم، شاید فردا قرار باشد به حدی بخندم که اشک شوق از چشمانم جاری شود، اما لبخندِ احتمالیِ فردا، رنج و ملامتِ امشب را از بوم ذهن من پاک نمی‌کند... امان از حافظه‌ای که همه چیز را به خاطر می‌سپارد، اعم از رنج، شادی، اشک و...

دقت کرده‌اید اوج تضاد، زمانی احساس میشود که حین زیستن، در گوشَت میخوانند برای خودت زندگی کن! و زمانی که هوس مردن به سرت میزند، می‌گویند: به خاطر دیگران زنده بمان و دوام بیاور...

رنجتماشاذهنحال بدتو با من تقسیم کندل نوشته
عاشق نواختن کلاویه‌های کلمات برای تبدیل کردنشون به موسیقیِ جذابِ نوشتن🎼✍🏻t.me/yek_fenjan_roozmarregi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید