میخواهم در مورد عشق صحبت کنم. عشقی که نمیشود نقش اش را در زندگی ما نفی کرد. در بیشتر تاریخ بشر، ازدواج ها بر اساس سنت صورت میگرفت. این «ازدواج قراردادی» قرن ها بعنوان اصل ازدواج قبول شده بود و طبق فرایندی طولانی انسان ها به سمت ازدواج عاشقانه و خانواده مدرن حرکت کردند. این فرایند تغییر نخست در قرن هفدهم آغاز شد اما پس از جنگ جهانی دوم این تغییرات ابتدا در اروپا و سپس در سایر نقاط دنیا جهانی شد.
در تاریخ اندیشهی غرب ما چهار اصل معنا را برای زندگی میبینیم. این چهار اصل با اینکه هنوز با ما سخن میگویند و ما را تحت تاثیر قرار میدهند، مربوط به گذشته اند و دیگر مرجع معتبر اندیشه برای انسان نیستند.
اولین اصل با ادیسهی هومر و داستان سفرهای اودیسیوس آغاز میشود. در این جا ما از جدا افتادن از اصل طبیعی صحبت میکنیم. اودیسیوس مانند یک حیوان کوچک جایگاه طبیعی خود را از دست داده است و این پیدا کردن جایگاه بیست سال طول میکشد. طبق این اصل ما فقط وقتی میتوانیم در زمان حال زندگی کنیم که جایگاه خودمان را در نظم طبیعی پیدا کنیم.
این اصل همانطور که از اسم اش پیداست، اشاره به دین و ایمان به خدا دارد. اودیسیوس در اصل کیهانی به دنبال جایگاه خویش بدون کمک خدایان بود، اما دین رستگاری انسان در زندگی را تنها با حضور خداوند و ایمان به او عرضه میکند.
اصل سوم معنای زندگی در دوران رنسانس پدیدار شد. دیدگاه معنا زندگی از نظر اومانیسم مدرن کاملا متفاوت با دو اصل قبل است. در اینجا انسان دیگر بوسیله طبیعت یا تاریخی که در آن گیر افتاده است تعریف نمیشود. این انسان اومانیستی با پیشرفت هایی که در علوم و هنر بدست میآورد، معنا پیدا میکند و جایگاه خود در زندگی پیدا میکند. انسان اومانیستی در یک جز از کل تعریف میشود. این انسان میتواند با بودن در یک کل و اثر گزاشتن روی آن و کمک به پیشرفت بشری به معنای زندگی برسد.
آغاز این دوره با شوپنهاور بود و سپس توسط نیچه و هایدگر به اوج خود رسید. کلمه واسازی را ساختارشکنی هم میشود معنی کرد. همانطور که از اسماش پیداست، دوران شک به تمامی توهمات متافیزیکی و مذهبی بود.
نیچه جمله معروفی دارد که میگوید «خدا مرده است». اما برای انسانی که دیگر برایاش خدا مرده است، چه ارزشی باقی میماند؟ در غیاب خدا، ما چه معنایی میتوانیم به زندگی خودمان بدهیم؟ نیچه دو شرط را برای زندگی کاملا خوب ارائه میدهد: شرط اول میگوید که زندگی باید پرشوروآزادنه باشد. شرط دوم به مفهموم بازگشت جاودانه نیچه اشاره دارد. اینکه ما جوری زندگی کنیم که حاضر باشیم زندگی خود را که زیست کرده ایم، به تکرار و دفعات بینهایت دوباره زندگی کنیم.
این مفهموم بازگشت جاودانه برای من همیشه جذابیت خود اش را داشته. زندگی ای که بار ها به یک شکل تکرار میشود. باید جوری زندگی کرد که بصورت نامتنهای ارزش تکرار داشته باشد. زیبا نیست؟
در مورد چهار اصل گذشته توضیح مختصری دادم که به این نقطه برسم. دوره پنجم فلسفه، دوره اومانیسم دوم.
اولین موضوعی که در مورد عشق اهمیت بسیار زیادی دارد، تغییر از ازدواج از پیش تعیین شده به ازدواج عاشقانه بود. اگر در تاریخ انسان به گذشته سفر کنیم، ازدواج و خانواده بر اساس وراثت، زیست شناسی و یا اقتصاد بود. در گذشته انسان ها بخاطر عشق ازدواج نمیکردند، به ازدواج درآورده میشدند.
اما چی شد که ازدواج عاشقانه قدرت را بدست گرفت؟ برای پیدا کردن پاسخ این سوال باید برگردیم به ظهور سرمایهداری که در پی آن مقولهی دستمزد و بازار کار پدید آمد. افرادی که در روستا ها زیر سلطه زندگی دهقانی و مذهب بودند، این فرصت را پیدا کردند که به دنبال موقعیت های شغلی بروند و بابت کار خودشان دستمزدی بگیرند. این دستمزد هرچند که ناچیز بوده باشد، فرصت استقلال مالی را برای خیلی از انسان ها پدید آورد. این استقلال مالی بخصوص برای زنان یک امتیاز بسیار بزرگ محسوب میشد. به دلیل این موضوع ازدواج عاشقانه نخست در میان طبقهی کارگر نمایان شد و زمان بیشتری نیاز بود تا به طبقه بورژوا برسد.
وقتی در مورد موضوع استقلال مالی مطالعه میکردم و الان هم در حال نوشتن در مورد اش هستم، یک نکته همیشه درون ذهن ام میچرخید. مدتی پیش که میشود گفت طولانی، درحال صحبت با یکی از دوستان قدیمی بودم. همین چند دقیقه پیش از اسنپای پیاده شده بودیم که راننده اش خانم بود. دوست من موضوعی را مطرح کرد که تا الان بهش توجه نکرده بودم. اینکه چطور پدیدار شدن موقعیت های شغلی ای مثل اسنپ، به استقلال زنان ایرانی کمک کرده است. این استقلال مالی البته فقط مربوط به این بخش نیست. با ظهور تکنولوژی، زنان این فرصت را پیدا کردند که در بخش های مختلف کسب درآمد کنند و به استقلال مالی برسند. شاید در ظاهر برای خیلی ها بی اهمیت به نظر بیاد ولی یکی از دلایل حرکت از ازدواج مقرر شده به سمت ازدواج عاشقانه همین امکان کسب دستمزد بود. این موضوع بیشتر در شرایط مردم اروپا بررسی شده اما ما باید شرایط مردم ایران که در بیشتر بخش های از دنیا عقب هستیم را در نظر بگیریم. درست است که در ایران هم مثل خیلی از نقاط جهان، بیشتر ازدواج های عاشقانه مقرر شده ولی این انقلاب تکنولوژی که پدیده استقلال مالی بیشتر را پدید آورده، می تواند آزادی بیشتری برای جمع همیشه در ستم داشته باشد.
فقط با یک نگاه کوچک به دور خودمان متوجه زیاد شدن نرخ طلاق میشویم. نرخ طلاقی که نه تنها در ایران بلکه در بیشتر کشور ها افزایش پیدا کرده است. در اروپا ۶۰ درصد ازدواج ها به طلاق ختم میشود. واقعا نمیشود این حقیقت را پنهان کرد که با مقرر شدن ازدواج عاشقانه نرخ طلاق هم افزایش پیدا کرده است. اما این به معنای شکست عشق است؟ جواب خودم منفی است. اولین دلیلی که باید بهش اشاره کنم، سخت تر بودن زیستن بر اساس عشق است. عشق نیاز به مراقبت بیشتری دارد. عشق سختی بیشتری دارد چون باید همواره مورد بررسی قرار بگیرد و در موردش مطالعه بشود. خلاصه اینکه عشق نمیتواند ساکن باشد. همیشه در باید در جریان باشد.
اما در کنار این موضوع باید نگاهی به ازدواج و خانواده های سنتی بیندازیم. خانواده بورژوایی را در سال ۱۸۷۰ تصور کنید. در این خانواده که ازدواج زن و مرد بر اساس دلایلی غیر از عشق بوده، همه چی در ظاهر زیبا به نظر میآید. اما این زن و مرد داستان ما در باطن شاید برای مدتی بسیار کوتاهی به همدیگر عشق بورزند و شاید هم اصلا چنین اتفاقی صورت نگیرد. بعد از این دوره احتمالی، این زوج سال های درازی فقط دلیل عذاب همدیگر میشوند و اصلا نمیتوانند به طلاق فکر کنند. در کنار این نکات باید به سخت بودن گرفتن طلاق در آن دوره نسبت به الان و نگاه بسیار منفی تر جامعه اشاره کرد. چنین خانواده ای تنها راهی که برای اش باقی میماند، خیانت، راز و دروغ است.
عشق، برای خیلی ها پیچیده و برای خیلی از ما کلمهی ساده ای است. عشق در اوج ناشناس بودن خودش، همیشه اطراف ما پرسه میزند و این به ما بستگی دارد که چقدر بهش توجه کنیم. در کنار تمامی زیبایی و شگفتی هایی که با خودش میآورد، جدایی و از دست دادن هم دارد. در یک جایی خواندم که عاشق شدن در مرحله اول قبول کردن جدایی و رنج است. هر عشقی حتی اگر در بهترین حالت پیش برود، در آخر با مرگ کسی به پایان میرسد. اما عشق با مرگ پایان مییابد؟
عشق تغییراتی گسترده ای در زندگی روزمره ما ایجاده کرده است. از وقتی که خانواده ها بر اساس عشق بنا شدند، این تغییر در کل جامعه طنینانداز شده است. این تغییرات کوچکی نیست که به راحتی بشود از کنار اش گذشت. عشق هیچوقت مسئله سپهر خصوصی ما نبود. عشق دیگر در تمامی جامعه جریان دارد و آغازگر جریان های بسیاری بوده و خواهد بود.
صحبت در مورد عشق و تاریخچه آن میتواند به راحتی تبدیل به صفحات و کلمات بیشتری شود. اما دوست داشتم اینجا اشاره کوچکی به این موضوعات بکنم. موضوعی که فکر خودم را مشغول کرد. شاید برای شما هم نقطه شروع تفکری جدید باشد. صحبت من از عشق به پایان نرسیده و امیدوارم بتوانم در روز های دیگر باز هم مطالب دیگری بنویسم.
خوشحال میشم نظرات خودتون را به اشتراک بزارید و از تجربه هاتون در مورد عشق بگید. 💚 -ممد