Mohammad Hosseini
Mohammad Hosseini
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

فصل یلدا

فصلی است میان پاییز و زمستان

عجیب از مردمانی که آنجا بوده اند و ندیده اند.

من نام این فصل را ...

یلدا میگذارم

یلدا فصلی است که نه تو در آنی و نه مردمی که میشناسمشان.

غریبه ام...

غریبه ای پرسه زن در کوچه پس کوچه های شهر

عاشق بن بستم که تو را یاد من میآورد

چه مهتاب باشد و چه نه...

چمدان به دستی که در دست تو نیست و قرار است جایی، به نگاهی اسکان گیرم ولی حالا نه...

وقتی که شب پایان یابد.

اینکه من عاشق فصلی شده ام که در تقویم تو نیست روی در بخت و اقبال بلندت دارد، که تو از احساسات مردی دیوانه در امانی.

امان...

امان از سوءتفاهم، که نگاهی به تو نیست ولی چشمان ضعیفت یاری نمیکنند و از آنجا فصلی دیگر را میبینند.

امان...

امان از دل، که جز نام تو هیچ ترجمه ای از زبانت نمیداند.

یلدا فصلی است که میخواهم اندوهم را پنهان کنم ولی نمیتوانم، مثل مردی که بغض دارد اما آستین ندارد...

یلداشب یلدادل نوشتهدلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید