محمد علیخاصی
محمد علیخاصی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

در اعتلای جنون

سوتی از پی سکوت مقتول گوش هایش را پر کرد

چند قدمی به عقب رفت و نشست و بردیوار تکیه داد

و خیلی آرام و بی صدا نگریست

سرد بود و تاریک، به دستان خونی اش نگریست و لبخندی زد

او را محکوم میکردند به قتل، اما او هنرمند بود

سراینده ی تمام سکوت های قربانیانش

رهبر تمام سوت هایی که در گوشش، پس از سکوت مرگ قربانی نغمه میزد

کارگردان تمام نمایش هایی که بعد از مرگشان در ذهن و خیال او به نمایش در می آمد

او خالق جوشش خون زخم های دشنه خورده بود

و خالق آرامش انها در حین رفتن

تاریکی را به جان خرید و در سکوت به آفرینش پرداخت

شعرجنونخنیاگرسرودندشنه در دست
تو، پرنده بی نام و نشان آسمان، چرا انقدر دلخراش زاری می کنی؟ به هرحال که نمی توانی گلهای وحشی کوهستان را بیابی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید