سوتی از پی سکوت مقتول گوش هایش را پر کرد
چند قدمی به عقب رفت و نشست و بردیوار تکیه داد
و خیلی آرام و بی صدا نگریست
سرد بود و تاریک، به دستان خونی اش نگریست و لبخندی زد
او را محکوم میکردند به قتل، اما او هنرمند بود
سراینده ی تمام سکوت های قربانیانش
رهبر تمام سوت هایی که در گوشش، پس از سکوت مرگ قربانی نغمه میزد
کارگردان تمام نمایش هایی که بعد از مرگشان در ذهن و خیال او به نمایش در می آمد
او خالق جوشش خون زخم های دشنه خورده بود
و خالق آرامش انها در حین رفتن
تاریکی را به جان خرید و در سکوت به آفرینش پرداخت