مونا بختیاری
مونا بختیاری
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

دکتر فاستوس عزیز، شیطانی وجود ندارد که روحت را بخرد.

دکتر فاستوس و شیطان
دکتر فاستوس و شیطان

فاوست (به شکل داستان با پایان خوشی که گوته در قرن 19 نقل می کند) و یا دکتر فاستوس (شکل اصلی قصه که تراژدی وحشتناکی است که مالرو در قرن 16 تعریف می کند)، یکی از مهمترین افسانه های تاریخ ادبیات در جهان، داستان مردی است که با شیطان (مفیستوفل) ملاقات می کند. مفیسستوفل بیست و چهار سال قدرت و لذت نامحدود به دکتر فاستوس می دهد، به شرطی که بعد از تمام شدن این مدت دکتر فاستوس، روحش را به مفیستوفل بفروشد. دکتر فاستوس هر چه به پایان زمان بیست و چهار سشال نزدیکتر می شود، در ناامیدی و وحشت فرو می رود و بعد از بیست و چهار سال، مفیستوفل جلوی ظاهر می شود و دکتر متوجه می شود که بعد از آن "هرجا بروم همواره در دوزخم"

رومن گاری در کتاب پیمان سپیده دم نقل می کند که در کودکی اش، بعد از اینکه از موفقیت در چند هنر باز می ماند، تصمیم می گیرد تردست شود. در سنین نوجوانی، تلاش طاقت فرسایی می کند و هر روز تا هشت ساعت را صرف تمرین تردستی با 5 یا 6 پرتقال می کند، در خانه، در مدرسه و جلوی چشم های حیرت زده رفقایش و ... الگوی رومن گاری، واسیلی، تردست بزرگی بوده که می توانسته با 8 پرتقال تردستی کند و آرزوی رومن گاری تردستی با 9 پرتقال و شکستن رکورد واسیلی بوده است. اما بعد از مدتها تمرین متوجه می شود که حتی اینجا هم نمی تواند شاهکاری خلق کند، نمی تواند از گوی ششم عبور کند، به شکل ناامیدانه ای درک می کند که توان تردستی با 7 گوی را ندارد. و آن زمان است که متوجه تراژدی بزرگ هستی می شود "گوی آخری، هرگز به دست نمی آید." و بعد جمله فوق العاده ای را می نویسد که هنوز بعد از حدود 15 سال از زمان خواندن کتاب، کلمه به کلمه یادم مانده: "تراژدی حقیقی فاوست فروختن روحش به شیطان نبود، تراژدی حقیقی فاوست این بود که شیطانی وجود ندارد تا روحتان را بخرد. خریداری نیست."

این قصه را نقل کردم که درباره شیطانی به نام دانش گفتگو کنم. دانش با رنگارنگی فریبنده اش که تمام وجود را منکوب می کند، دانشی که ما را به خیالپردازی های بی انتهایی می کشاند که گهگاه در میانه آنها، تصور می کنیم این ظیطان بالاخره همه چیز را همانطور که حقیقتا هست به ما آشکار می کند و ما روحمان را تمام و کمال به او می فروشیم. دانش دست ما را می گیرو و ما را به گذشته می برد، به دوران شکل گیری تمدن، به جهان بربریت، به دوران دراز توحش بشر، به زمان حیات اولین انسانی که راهش را از شامپانزه ها جدا کرد، به سالهای شکل گیری اولین حیوان، اولین گیاه، به موعد شکل گیری اولین موجودات تک سلولی، به سالهای طولانی، خشک و عاری از حیات سیاره زیبایمان زمین، به هنگامه تولد خورشید، زمان شکل گیری کهکشان راه شیری و به زمانی که جهان سوپ پلاسمای داغی بود و به شکلی باورنکردنی پیشتر از آن، به کسر بسیار کوچکی از ثانیه پس از بیگ بیگ.

اینجاست که دکتر فاستوس، با اشتیاق می خواهد روحش را به شیطان بفروشد، دکتر فاستوس گوی آخر را روی هوا در حال چرخ زدن می بیند و کسر بسیار کوچکی از یک ثانیه پیشتر ... سراسر ابهام است. هیچ چیز وجود ندارد. شیطان از خرید روح فاستوس دست می کشد.

دکتر فاستوس عزیز، شیطانی وجود ندارد که روحت را بخرد.

رومن گاریادبیاتفلسفهنجومفاوست
اینجا می توانید نوشته هایی درباره فلسفه، جامعه شناسی، ادبیات، نجوم، سیاست و اقتصاد را مطالعه کنید. سعی می کنم نوشته هایم دقیق و بدون غلط و درباره مسایل مهمی باشد که کمتر خواندیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید