"من کوچیک شدم و یادم موند و این یادم داد : که واقعیت همیشه خلاف گفته هاشون خواهد بود ، نقطه "
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود بکسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند – زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است – ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
-صادق هدایت ، بوف کور
تا حالا چند بار شده از حقیقت موضوعی یا داشتن درد هایی که هیچ دوایی نداشته باشند رنج ببرید...از داشتن سوال هایی که انتها ندارند...چندبار شده در گوشه ای از اتاق بنشینید و در تنهایی خود گریه سر داده و از چیزی که مدام پا لخت بروی اعصاب شما راه می رود شکایت کنید...از میخواهم هایی که به آنها نرسیدید...از غصه های که تبدیل به قصه شدند.... از خفه شدن های دنیای انزجاری....از رویاهایی که قراره نیست تبدیل به واقعیت شوند...و.....
فردی در ویرگول میشناسم که تا چندماه پیش از زندگی و درد هایش مینالید.....کسی که در خودش گم شده بود و درد زندگی او را آرام آرام میخورد و می سوزاند....کسی که انتهای فکرش فقط تلخی پیدا میشد....اما امروز چی ؟ امروز دیگر از درد هایش نمی نویسد...نمیدانم هنوزم آن درد ها را دارد یا نه ولی دیگر خوشحال به نظر می رسد...دیگر اسمی از حبس ابد در زندگی نمی آورد...خوش بش می کند و حتی در کامنت هایش با دیگران سر شوخی را باز می کند.... راه نوشتن مطالب طنز را دنبال می کند.....
ای وی : تو را چه شد ؟ چه کردی آن حجمه از فسردگی را ؟ در کجا نهانش کردی ؟ سنگینیش را به کی سپردی ؟ اگر اجازه داشتم متون ایشان را به شما نشان بدهم می فهمیدید چقدر ایشان تغییر کرده اند...."دائما یکسان نباشد حال دوران..."
خاکستری.
هیچ کدوم از ما انسان ها کاملا سفید یا کاملا سیاه نیستیم...هیچ کدوممون کاملا خوب یا کاملا بد نیستیم...هیچ وقت حالمون کاملا خراب یا کاملا پر انرژی نمی مونه...این ماییم که در حال تغییریم..این ماییم که هیچ وقت در یک حال باقی نمی مونیم...اگر امروز رو می بینی که در حال فشردگی هستی بدون حتی اگر شرایط زندگی هم عوض نشه تو بهش عادت میکنی...عادت می کنی چون باید عادت کنی چون زنده ای....

" تنها داروی آن فراموشی....."
ای وی : چطور آن حجمه از فسردگی را نهان کردی ؟ فراموشش کردی ؟ آیا واقعا فراموشش کردی ؟
نه من مطمئن فراموشش نکردی...گرچه شاید به آن بی اهمیت شده باشی ولی نمیتوانی فراموش کنی.
وقتی دردی را تحمل می کنی ، وقتی خوره فکری در فکرت می افتد ، وقتی به سوالی می رسی که جوابی ندارد و و وقتی به مشکلی می خوری که راه حلی ندارد تنها چیزی که اتفاق نمی افتد فراموش کردن آن است. هر چقدر بیشتر تلاش کنی فراموشش کنی بیشتر یادت می ماند. شاید آن را در نهانخانه دلت دفن کنی، شاید بخواهی خودت را درگیر کارهای دیگر بکنی ، شاید خودت را روزمرگی غرق کنی ولی هر وقت یادش بیوفتی تا انتها قلبت را می سوزاند....شاید حالت الان خوب باشه حال خوبی که از شرایط محیطی یا تصمیم خودی بدست آوردی ولی هنوز داری آن درد را یدک می کشی....هنوز هم می تواند مثل اثرات بعد بیماری به تو آسیب زده و دوباره از آن ضربه بخوری.... "ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید."
تاریخ را فاتحان می نویسند...فاتحانی که توانسته اند بر هر دردی پیروز بیرون بیایند...آن هایی که نتوانند با مشکلات خود دست و پنجه نرم کنند مجبور به شکست در زندگی و خوار شدن در طول آن هستند. درختانی که نتوانند زمستان را تحمل کنند محکوم به مرگ در آن هستند و بهار متعلق به آن دسته از درختانی است که در زمستان تن به سرما نداده اند و همانا که صبر کردن از سخت ترین کار های دنیا است......صبری که بالاخره میوه زندگی را به شما نشان خواهد داد و فرق بین افرادی که در بطن آن هستند و آن هایی که در حاشیه مشخص می شود

برای برطرف کردن این خوره ها راه حلی نیست. تنها راه کنار آمدن با آنها و راه زندگی خود را پیمودن است. خوره های که شاید ما را زندگی عقب بندازند. خوره هایی که شاید گریه مان را در بیاورند. خوره هایی که شاید هرگونه ترسی را در ما جاری کنند.
دارو های بر طرف کردن مشکلات روانی قرار نیست خلق و خوی ما را عوض کنند. بلکه آنها قبول کردن خودمان و کنار آمدن با چیزی که هستیم را ساده تر می کنند. آن ها اجازه می دهند راحت تر درد هایمان را غرق در روزمرگی کنیم و با بی اهمیتی از کنار سوالاتی بگذریم که هیچ وقت قرار نیست جواب درست حسابی به ما بدهند...
هیچ کدام از ما شاید درد های کوچک را به یاد نیاوریم چون زندگی خودی خود آنقدر درد به ما افزاید که آن کوچک تر ها را فراموش می کنیم. گاهی وقت ها درست زندگی کردن رو یادمون میره و آنقدر بد پیش میره که یادمون که "یادمون میره " . گاهی اینقدر این چرخه تکرار میشه که کلا روز به روز به درد هامون اضافه میشه و ما هی اون کوچیک هارو یادمون میره .
شاید واقعا باید خودمون رو درگیر درد های مهم زندگی کنیم و هی یادمون بره که زمان میتونه همه چیز رو از یاد ببره....
