غم مخور این غصه ها روزی به پایان میرسد
سرنوشتی به زِ این آخر به انسان میرسد
از برای درد دلتنگی نخور غم ای عزیز
عاقبت این درد هم روزی به درمان میرسد
دشت گرگان و برادرها اگر بی انتهاست
انتهای قصه ها یوسف به کنعان میرسد
شب اگر تاریک و تلخ و خسته و بی روح بود
غم مخور فردا که شد خورشید تابان می رسد
سرد اگر بود این زمستان و غمین این روزگار
در بهار دلنشین، شادی به یاران میرسد
گر بدی دیدی و رنجیدی گذر کن غم مخور
صبرکن بر عدل او نوبت به تاوان میرسد
روز آرامش به نوعی از خدایت یاد کن
از برای امتحان نوبت به طوفان می رسد
روز پاییزی نظر کن زیر پایت را ببین
برگ خشکیده برای ما چو برهان میرسد
نیک اندیشه کن تقدیر بی تردید را
عاقبت شاه و گدا در گور بی جان میرسد
این خزان هم، چون گذر کرد و بهار آمد پدید
فعل ما از ما برای درج و فرقان میرسد
عاقبت پاداش و تاوان را به عدل او میدهد
هر چه در سر داشتیم پیدا و پنهان میرسد
نامه اعمال را در دست هر انسان ببین
از برای دادن پاداش و خسران میرسد
غم مخور این غصه ها روزی به پایان میرسد
سرنوشتی به زِ این آخر به انسان میرسد
سیدعلی موسوی حصاری