از این به بعد قراره ریز داستان هایی که خودم نوشتم رو براتون براتون بذارم
نکته : قسمت ها به هم مربوط نیستند
قسمت 1 : شیک خوردن
روزی بن و ناگیسا دست در دست هم در بازار شهر توکیو قدم میزدند
بعد که کمی راه رفتند خسته شدند و به کافه ای در همان نزدیکی رفتند بن رو به ناگیسا گفت : چی میخوری ؟؟؟
ناگیسا گفت : خب ...... همیشه دلم میخواست که شیک آب طلای این کافه رو امتحان کنم !!!!
بن : باشه بریم و یکی سفارش بدیم .
دم صندوق بن گفت : چییییییییییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟ 2000 ین !!!!!!!!!
ناگیسا : راستی تو چی میخوری ؟؟؟؟
بن : هیچی هیچی ممنونم
ناگیسا : باشه
- کارتت رو بده .
بن : باببابابابابابببابابا باشه .
وقتی شیک رو آوردند سر میز ناگیسا گفت : راستی گفتم دو تا نی بزاره که با هم بخوریم .
بن : ممنون .
ناگیسا کمی مزه کرد و گفت : اممممم عالیه تو هم مزه کن .
- باشه .
تا بن کمی از آن خورد گفت : وای خیلی خوشمزس .
بعد ناگیسا گفت : دوستت دارم بن .
کمی به هم خیره شدند و به آرامی جلو آمدند
ناگیسا فکر کرد که ......
بعد یکهو بن جلو آمد و لب هایش را جمع کرد و
.
.
.
.
.
.
کل شیک را با یک نفس خورد
و به پایان آمد این داستان