ناناکوچولو
ناناکوچولو
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دخترک هر شب به ماه لبخند میزد...

دختر افتاده بود تو یه چاله ی عمیق!
اونجا شبیه یه اشغالی بود
جایه که ادما وقتی عصبی و ناراحتن افکارشون که مثل سیم تلفن بهم پیچیده رو از توی صندوق مغزشون درمیارن و شوت میکنن تو چاله...
تاریک، سرد و البته ترسناک
کل روز منتظر میموند تا یکی بالاخره صداش کنه اون هم بلند داد بزنه و بهش بگه که گم شده و کمک میخواد، یکی که دنبالش بگرده
ولی تنها اتفاقی که میوفتاد این بود که دخترک رو پیدا میکردن،نجاتش میدادن ولی با دیدن صورت خستش و چند کلامی حرف زدن باهاش عمق چاله رو بیشتر میکردن و باز پرتش میکردن جای قبلیش
فقط شب که میشد ماه به سراغش میومد
دقیقا بالاسرش میتابید،دختر رو اروم میکرد و بهش امیدواری میداد،و اون بود که فقط باعث میشد دختر کوچولو موندن تو چاله رو تحمل کنه
کاری میکرد ساعت ها منتظر ماه موندن و تنهایی رو به زندگی با ادمای خسته کننده ترجیح بده
باعث میشد باور کنه بد نیست فقط برای یکی بخنده و فقط یکی باعث لبخندش بشه
روشنایی ماه برای همست ولی فقط اون بود که میفهمید ماه چقدر قشنگ میدرخشه...
هر شب با دیدنش، با گوش دادن به حرفاش جون دوباره میگیرفت!
اون افکار ادمارو تبدیل به پله هایی برای بالا رفتن از چاله میکرد... تا وقتی تونست با خیال راحت کنار برکه بشینه و هم صحبت ماه بشه هر دقیقه با فرستادن بوسه ای براش ازش تشکر کنه...

دخترک هر شب به ماه لبخند میزد
دخترک هر شب به ماه لبخند میزد



ماهدخترکناناکوچولو
حرفای نانا کوچولوی طفلکی همیشه خسته...??
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید