ناناکوچولو·۹ ماه پیشخیلی دلتنگتم حتی بیشتر از لبخندم!دیگه نخندیدم،انقدر نخندیدم که یادم رفت چطور باید بخندم،چطور باید خوشحال باشم،چطوری دست از گریه کردن بردارم بعد از یه ساعت گریه کردن به خودم…
ناناکوچولو·۱ سال پیشصرفا نوشته شده از سرنوشت یک دیوانه!با شک و تردیدی که هیچوقت تنهاش نمیذاشت شماره گیری کرد،در حالی که داشت حرفاش رو زیر لب تکرار میکرد:ازت...متنفر..متنفرم! با شنیدن صدای بی جون…
ناناکوچولو·۱ سال پیشدخترک هر شب به ماه لبخند میزد...دختر افتاده بود تو یه چاله ی عمیق! اونجا شبیه یه اشغالی بودجایه که ادما وقتی عصبی و ناراحتن افکارشون که مثل سیم تلفن بهم پیچیده رو از توی ص…
ناناکوچولو·۲ سال پیشدر انتطار فرا رسیدن روزی که شایدی خاطره شود!در حال حاضر دلم میخواهد که مست شومبروم زیر بارانِ بهاری که گرمای تابستان را به قلبم هدیه میدهدیا برای چند روزی بخوابم و بخواام!البته در اغو…
ناناکوچولو·۲ سال پیشاو میخندید هرچند صادقانه نبوداو میخندید هرچند صادقانه نبود. سال ها دور از مردم در جنگلی تاریک و توی کلبه ای تنها زندگی میکرد... فقط مینوشت! همینطور مینوشت از صدای بهم خ…
ناناکوچولو·۲ سال پیشغم غریبه رو مهمونش کنید به کلبه ی کوچیک قلبم...غم غریبه مهمون خونه ی قلبم شده... میگه سلام خانمِ لبخند منم غمِ غریبه!منو یادته؟بدون ذره ای تلف کردن وقت یه جا تو خونه پیدا میکنه و وسایلشو…