سفـر مگــو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگـر منـــم که دلـم بـی تـو سر نخــواهد کرد
مـن و تــو پـنــجـــره هـای قـطار در سفــریـم
سفـــر مـرا بـه تــو نـزدیــک تـر نخـواهـد کـرد
ببــر بـه بـی هدفـی دسـت بـر کمان و ببیـن
کجـاسـت آنـکـه دلــش را سپــر نخواهد کرد
خبـــر تــریـن خبـــر روزگار بــیخبریست
خوشـا که مــرگ کسـی را خبر نخواهد کرد
مـرا به لفظ کهـن عیــب می کننـد و رواست
که سینه سوخته از "می" حذر نخواهد کرد
عصرای پنجشنبه ،
ناخوداگاه یاد مامانم میافتم...
مامانم آدم خیلی خوبی بود،
خوب زندگی کرد...
چیزهای خوبی ب ما یاد داد...
درسته خیلی زود از بینمون رفت،ولی توو وجود من ، محبت و عشق بی شائبه و بی دریغ ب اطرافیانمُ ب ودیعه گذاشت
یادم داد بیشتر ازینکه بنالم ، ب خوبیها توجه کنم،زیبایی ها را ببینم،از چیزایی ک دارم نهایت لذتُ ببرم،در زمان حال زندگی کنم،بیخیال گذشته باشم ولی ازش درس بگیرم،ب آینده امیدوار باشم و برای آینده ی بهتر داشتن از زمان حالم نهایت استفاده را بکنم...
با همه ی اینا پنجشنبه عصرها،دلم میخواد مامانم بود،سر میذاشتم روی پاش،اونم موهامو نوازش میکرد با همون لبخند شیرین و دوست داشتنیش و بهم یه کوه انرژی میداد...
بنظر من یکی از بزرگترین نعمتهایی ک خدا بهمون داده،حافظه است،تصویرسازی،خیال پردازی،یاداوری خاطرات....
چنین مواقعی توی رویا غرق میشم و خودمُ مامانم ی دل سیر با هم وقت میگذرونیم و یه دل سیرتر با هم حرف میزنیم،من نگاهش میکنم،اون نازم میکنه...
کاش علم اونقدر پیشرفت میکرد ک میشد با روح مامانم حداقل چت کنم،چت تصویری مخصوصا?????
مامان دوستت دارم،
این روزای آخر پاییز بیشتر دلتنگتم،
چون آخرای پاییز منُ با این دنیا آشنا کردی،چون آخرای پاییز شب یلدا همه دور هم جمع میشیم و جای تو خیلی خالیِ،که با خنده های شیرینت برامون حافظ بخونی ...
مامان جات خیلی خالیه...
همین❤