میدونی من خودم جزو اون آدم هایی بودم که شدیدا از تنهایی فرار میکردم .اصلا تو بگو یه لحظه طاقت تنهایی نداشتم که نداشتم .
انگاری وقتی تنها می شدم منتظر بودم خودم به دست خودم به قتل برسم وگرنه حالا که دقت می کنم تنهایی هیچ جوره ترسناک نیست .
چیزی نیست که تو بخوای با سرعت زیاد ازش فرار کنی .اتفاقا تنهایی به موقع و به مقدارش میتونه درس های زیادی به تو بده .
منم از یه جایی به بعد با خوندن کتاب فلسفه ی تنهایی دیدم خیلی عوض شد .
دیدم تنهایی خیلی بهتر از اینکه تو دورت پر از آدم باشه و احساس تنهایی کنی .
این عکسم از تجربه ی دوم تنهایی به بازار رفتن منه و اونقدر بهم چسبید که حس می کنم الانم هر زمان منتظر یه بهونه ای هستم که دست خودمو بگیرم و ببرم بازار .
بعد آدم هارو ببینم که هرکدوم از لب و دهن و چشماشون داستان هاشون شنیده میشن .
آسمون خوشگلو ببینم و هرازگاهی موبایلمو دربیارم و عکس بگیرم .
حالا که فکر می کنم میبینم تنهایی هیچ ترسی نداره .
باید برم تو فکر مرحله های بعدی مثل تنهایی رفتن به کافه .
از تنهایی هیچ نترس.