خوب گفته بودم میام و از تجربه دیروزم میگم میخوام بگم خیلی روز خوب و متفاوتی داشتم و در عین حال سخت .
اما سختی اون طوری نبود که زیر آوار له بشم یه جورایی یه نوعی از بی قراری دچار شده بودم که دلچسب هم بود و اینجوری شد که فهمیدم چقدر ساعت ها الکی محتوا مصرف می کنم بدون اینکه اصلا توجه کنم چی به خورد مغزم میدم .
دیروز برام یه روز خوبی بود چون اونقدر ها هم حوصلم سرنرفت ،احساس پیچیدگی بهم دست نداد و راحت تر تونستم به کارهام برسم ،بیشتر ببینم و بیشتر بشنوم .
یک پیاده روی بدون هدفون و آهنگ باعث شد بیشتر به صدای واقعی روزمره پی ببرم ،بیشتر ببینم ،بیشتر حس کنم که دارم راه میرم همون طوری صدای برخورد کفش هامو با زمین میشنوم.
و این تجربه بهم درس داد که تا چیزی رو که اومده تو ذهنت تبدیلش نکنی به امضای خودت به حرف خودت تو کاری نکردی و فقط داری محتوا میخوری ،همون طور که فکر می کنیم خیلی خوبه پشت هم کتاب بخونیم و اینجوری نمره ۱۰۰ می گیریم و وارد مرحله بعد میشیم
ولی نکته اینجاست که چقدر من از کتاب تاثیر گرفتم فکر من چیه یا نقش فصل ده کتاب تو زندگی من چیه ؟
فقط با عمیق دیدن ،عمیق نگاه کردن،عمیق فکر کردن میشه به خیلی چیزا رسید که تو سطح ماجرا پیدا نمیشن .