همین صبح حین اینکه داشتم کفشمو میپوشیدم تا برم سرکار وروجک درونم به حرف اومد گفت تو از تکرار فرار میکنی.
صبرکردم تا حرفشو کامل بزنه بازم ادامه داد:
ببین تو کلا از تکرار هرچیزی تو زندگیت خوشت نمیاد حالا میخواد هرچی باشه تکرار پوشیدن لباس تکرار نوشتن از یه موضوع.
تو راه رفتن به سرکار با خودم داشتم فکر میکردم کاملا درست بود من از تکرار دوری میکنم با این دید که تکرار میتونه خسته کننده باشه،تکرار میتونه حوصله سربر باشه.
یعنی میدونی هردفعه خواستم درمورد مرگ بنویسم با خودم میگم نه بسه دیگه تکرارش نکنم.
یا هروقت که میخوام لباس انتخاب کنم با خودم میگم نه امروز دیگه اون مانتوی تکراری رو نپوش.
میدونی کلا این فکر تو ذهنمه که با تکرار از جانب من آدمهای اطرافم خسته میشن یا حوصلشون سر میره.
همین جا مچ خودمو گرفتم، بازهم دیدم خودم الویت نیستم.
از همون صبح که این جرقه تو مغزم زده شده دارم جور دیگهای به تکرار نگاه می کنم.
دارم میبینم تکرار تو خیلی از بخشهای زندگی میتونه موثر باشه اصلا زندگی جز یک تکرار چی میتونه باشه؟
مگه غیر از اینکه زندگی و روزها هم داره تکرار میشه و همه ی آدمها اینو پذیرفتن.
اصلا تکرار تو خیلی از چیزها بیشترین تاثیرو داره مثلا اگر یک کتاب رو بیشتر از یکبار بخونی مطمئنن چیزهای بیشتری ازش دریافت می کنی.
یا اگر مداوم از یک موضوعی حرف بزنی و بنویسی قطعا تو اون زمینه قدرتمند میشی و حرفی برای گفتن داری.
اما تکرار تو زمینههای دیگه هم اونقدر بد نیست چه اشکالی داره اگر هرروز یک لباس بپوشی قرار نیست آدمها از دیدنت خسته بشن باید قبول کنی اونقدر همه درگیرن که شاید کمتر کسی دقت کنه تو لباست با دیروز فرقی نداره.
تازه راه حل دوم، بذار هرآدمی هرجوری که میبینه قضاوت کنه تو مسئول قضاوت اون نیستی ولی مسئول رفتار و فکر خودت کاملا هستی.
باید بپذیری زندگی یک تکراره بزرگه که تو اون رو هرروز انجام میدی چون میدونی زندگی و حضورت ارزش داره پس تکرار اون ارزش خودش یه ارزش بزرگتره
به خودم میگم از تکرار فرار نکن با این برچسب که بقیه خسته میشن.از تکرار لذت ببر و بیشتر استفاده کن مخصوصا تو جاهایی که میدونی خیلی تاثیر دارن.