شوق بیدار شدن با خودم چندبار این کلمه رو تکرار کردم و از خودم پرسیدم چقدر برای بیدار شدن شوق دارم یا اصلا شوقی وجود داره؟
یا اصلا چی میشه آدمها برای بیدار شدن شوق پیدا می کنن؟خلاصه توی مسیر از خونه به سرکارم هی از خودم میپرسیدم،میخواستم یادم بیاد روزهای قبل یا ماههای قبل یا حتی سالهای قبل این شوق بیدار شدن چه طوری بوده.
راستش بعد که فکر کردم دیدم خیلی مهمه آدم این شوقو تو زندگیش داشته باشه و همواره در حال تقویت این شوق باشه اما میدونی گاهی هم پیش میاد که تو هیچ شوقی رو حس نمیکنی یا شایدم بهتر بگم حتی از اومدن روز جدید هم غصه میخوری.
که میخوام بهت بگم اشکالی نداره ازش فرار نکن میدونی هیچ وقت فرار چارهی کار نیست به جای اون بمون و بذار بگذره، چون میگذره هیچی موندنی نیست.
میخوام بگم در خیلی از شرایطها طبیعیه که تو به عنوان یک فرد بالغ و براساس شرایطی که برای تو اتفاق میوفته شوق بیدار شدن در تو به زیر صفر میرسه.
برای من هم قطعا روزایی بوده که اصلا دلم نمیخواست صبح بشه و حتی از اومدن یه روز جدید غم عالم توی دلم مییومد اما اون روزا هم گذشتن وحالا که دیگه از اومدن یه روز جدید غصم نمیشه یا با خودم نمیگم وای باز یه روز جدید اومد.
وقتی چشمامو باز میکنم با خودم میگم دست منه که روزم چه طوری بگذره پس نهایت تلاشتو بکن که بهت خوش بگذره.
میدونی میخوام بگم اگر حس می کنی این شوق بیدار شدنت کم شده بیا برای اینکه دوباره زیاد بشه یه کار جدید رو امتحان کن یه کاری که شاید تا حالا نکردی.
یه کار جدیدی که باعث بشه به شوق اون کار دلت بخواد زود آفتاب بالا بیاد و یه روز تازه شروع بشه.