جسته و گریخته یادمه که چه زمانی تصمیم گرفتم اینجا بیام و بنویسم اما نه به این معنی که کاملا یادمه اون تاریخ دقیقا چه روزی بود اما میدونم وقتی بود که حس میکردم پایان زندگی منه و یا شایدم نور زندگیم رو گم کرده بود آره درسته مربوط میشد به بعد از دست دادن مامانم و قرار دادن اولین پستم در اینجا.
راستش پیوسته اینجا نبودم میرفتم گشتی میزدم و بعد که احساس میکردم تنها چارهی کارم نوشتن طولانیه میومدم اینجا مینوشتم میدونی رفتهرفته علاقم به این فضا و نوشتن زیاد شد و تصمیم گرفتم خودمو مجاب کنم که بیشتر بنویسم میدونی چون راه نجاتم تنها با نوشتن میسر میشد.
شاید اونجا بود که بیشتر از قبل حس کردم تنها کسی که میتونه نجاتم بده خودم هستم شاید تا قبل از اون اتفاق فکر میکردم تا ابد کسی هست یا میاد که من رو نجات بده اما تا خودکار اومد تو دستم حس کردم نه نمیتونم منتظر بشینم تا کسی بیاد و منو از مهلکههای زندگی نجات بده.
و از اون زمان شد که نوشتن حکم جادو رو داره و رفتهرفته فهمیدم نوشتن و انتشار کردن میتونه در پی اون باعث رشد من بشه،فهمیدم چیزی که برای خودم مینویسم و انتشارش نمیدم با نوشتهای که مینویسم و به انتشار قرار میدم زمین تا آسمون میتونه متفاوت باشه.
نوشتهای که انتشارش میدم و بازخوردهایی که میتونه برام پراز چیزهای جدید باشه.میتونه مثل این باشه که با انتشار نوشتم خودم رو روی صحنه با تماشاچیهای کم و زیاد قرار میدم و این میتونه باعث جسارت و اعتماد به نفس بیشتر من بشه.
حالا وبلاگ نویسی برای من به یک امر مهم تبدیل شده کاری که با اون بیشتر حس می کنم بیشتر میبینم و بیشتر به روزم دقت میکنم تا حتی کوچکترین اتفاقها هم از دستم نره و من اون رو به نحوی یا شاید با دید متفاوت تری ببینم، وبلاگ نویسی اونم به صورت پیوسته برای من پراز درسهای مختلفه، درسهایی مثل پیدا کردن جسارت، کمرنگ شدن ترسهام از انتشار و بازخورد.
میدونم بازهم در همه شرایط و همه مراحل انتخاب من نوشتن و انتشاره چون میدونم حتی اگر پایان راهم باشم با نوشتن راهم دوباره ساخته میشه.