*نیالا*
*نیالا*
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

من و روال عادی جدید زندگیم



امروز از خودم راضی ام ...

از اینکه بیشتر و بیشتر تیکه های وجودی خودمو دوباره پیدا کردم ...

شاید این تصویر واسه هرکسی ببینه یه چیزه عادی باشه ولی برای من اصلا عادی نیست ...

برای من توش پراز همون تیکه های وجودی خودمه که یه مدتی نه اینکه گمشون کرده باشم ...

بودنشون برام مثل وزنه چند تنی سنگین بود و شاید آزارم میداد ...

همین که دوباره برای اینکه لاک چه رنگی بزنم تصمیم می گیرم و تو دلم برای اون لحظه خوشحال میشم ...

همین که دوباره دوربین میگیرم که لحظه های کوچیکو ثبت کنم ...

یا هرجا نور دیدم رو ثبت کنم ...

همین که امروز تونستم ساعتمو دستم ببندم

شاید این یه کار بسیار ساده و آسونی باشه ...

اما برای من انجام دادنشون از حال و حوصله و توانم خارج بود ...

انگار اون اوایل هرچیزی یه وزنه ی سنگین روم بود

یادمه حتی تحمل لباسامو هم نداشتم ...

همه چی یه جور عجیبی برام اضافی بود ...

واسه همین امروز احساس کردم حالا چقدر به اون نیالا نزدیک شدم ...

راستش وقتی این اتفاق افتاد حس کردم کل وجودم تیکه تیکه شد ...

هر تیکه اش یه جا افتاد ...

حقیقتش اینکه فکر میکردم نتونم به این زودی ها تیکه های شکسته ی وجودمو پیدا کنم ...

ولی خوشحالم که تونستم اینکارو بکنم ...

خوشحالم که دارم یاد می گیرم با این تیکه های شکسته وجودم چه طوری زندگی کنم ...

چه طوری ترمیمشون کنم ...

می‌دونم با هیچ چیزی جای اون شکستگی ها ازبین نمیره و من تا ابد اونو با خودم همراهم دارم ...

اما همین که همه تیکه های وجودمو کنارهم دارم

این یعنی خودمو دارم و همین مهمه ...


مامان دیدی چقدر زود دخترت عوض شده دیدی داره یاد می گیره من که می‌دونم درست مثل اولین باری که راه افتادم و تو دستامو گرفته بودی الآنم وقتی خواستم برای اولین بار تو این دنیا راه بیوفتم دستمو گرفتی و منو بلند کردی ...

ممنونم از اینکه دست از کمک کردنت برنداشتی همچنان....


سیده نیالا موسوی زادهسوگقدرتنویسندگیروزمرگی
داستانش مفصله اما اگر بخوام از اول بگم اینه :معماری خوندم ولی بعدش وارد دنیای گرافیک و تولید محتوا شدم حالا دیدم میخوام هم بنویسم هم خلق کنم اما نه یه ساختمون شاید یه کاراکتر ،شاید رنگ بیشتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید