قرار بود اولین کار صبحم نوشتن توی این صفحه باشه بعد با خودم فکر کردم و گفتم حالا امروز چی بنویسم میدونی دنبال یه بهونه برای نوشتن بیشتر بودم و یهو با یه چالش بسیار هیجان انگیزی روبه رو شدم :
از دیدن این تیتر تمام سلول های بدنم به ول وله افتادند و بازی عجیبی درونم شکل گرفت بیشتر از 80 درصد از وجود خودم می گفت برو تو کارش و اون 20 درصد قسمت باقی مونده ی درونم بود که میخواست منصرفم کنه و از اونجایی که صدای اون 80 درصده بلندتر بود خوب این شد که بدونه فکر خیلی زیاد خودمو به عنوان شرکت کننده معرفی کردم .
کاملا میدونستم میخوام چی بنویسم و نتیجه شد دوتا پست قبل .
اما امروز دیدم نه دستم فعلا خالیه چیزی ندارم برای گفتن و نوشتن تصمیم گرفتم تا بخونم اینجوری یه کمکی هم به اون مغز بینوام میشه و شروع کردم گشت و گذار تو سایت استاد کلانتری .
همین حین خوندن بودم که فهمیدم چرا از تجربه ی خودم ننویسم چرا از کار کردن و تاثیرش تو زندگی خودم ننویسم چیزی که شاید خیلی کم ازش گفتم .از این جرقه ی یهویی بی نهایت خوشحال شدم و به وروجک درونم گفتم یه کم هوای این ایده رو داشته باش تا سرم خلوت شد حسابی بهش برسم .
خلاصه تو تمام ساعت های کاریم یه جوری منتظر یه وقت خالی بودم تا هرچی حرف هست رو بریزم رو دایره که انگاری زمانش اون موقع نبود و حالاست .
حالا اومدم از تجربه ی کار کردن بگم و از تاثیرش توی زندگیم .
تا قبل این یکی دوسال اخر هیچ تجربه ای از کار کردن که نداشتم هیچ تازشم یه جورایی ازش فراری بودم چون انگار همیشه میترسیدم از اینکه از پس کاری برنیام اما اصلا اینطور نشد.
یادمه وقتی اولین روز کاریم اونم درست 7 روز بعد رفتن مامانم شروع شد انگار از همون روز وارد یه دنیای جدید شدم دنیایی که نامحدوده و تمومی نداره .
کارم رو با رشته ی غیر از رشته ی خودم یعنی گرافیک شروع کردم و اونقدر دلبسته اش شدم که تصمیم گرفتم تو این راه بمونم. از این قسمت هاش که بگذرم میخوام بگم من با کار کردن بزرگ شدن رو فهمیدم .
من با کار کردن فهمیدم میتونم آدم مفیدی باشم .خیلی لذت بخشه وقتی ببینی میتونی درخواست آدم هارو انجام بدی و با لبخند خوشحالی شون روبه رو بشی .
من با کار کردن فهمیدم مستقل بودن و مسئولیت پذیری یعنی چی .یعنی اگر یه کاری به عهده ی تو هست
فراموش کردم و بلد نیستمی وجود نداره نمیگم نباید اشتباه کنی به هیچ عنوان اما وقتی حواست باشه که مسئولی دقتت میره بالا و حساس تر میشی .
من با کار کردن فهمیدم هر آدمی داستان مربوط به خودشو داره .
من با کار کردن صبر رو یاد گرفتم ،یاد گرفتم آدم های زیادی داریم با هزاران نوع مدل رفتار یکی عصبی بشه داد میزنه یکی تنها سکوت می کنه و شاید دیگری حتی لبخند بزنه .
هنوزم که میگذره با دیدن آدم هایی که در همه شرایط متین و مودبن و از انجام دادن یه کار کوچیک آنچنان به روی تو لبخند و انرژی پرتاب می کنن به خودم میگم حاضرم همیشه کار کنم تا بازهم همچین آدم هایی ببینم .
من با کار کردن بیشتر شناخته شدم و این به معنی این نیست که دنبال شهرتم چرا شهرت خوبه کی ممکنه بدش بیاد اما همین که آدم های بیشتری روی تو حساب می کنن و نظر تو رو به عنوان یه آدم بالغ در نظر می گیرن میتونه یکی از شگفتی های کار کردن باشه .
میخوام بگم کار کن ولی همیشه اون کاری رو انجام بده که اگر شبانه روز هم باشه تو خسته نمیشی .
یادت نره همراه کار اول علاقتو با خودت ببر.