ولی آن شب شیره ای بود برای احساساتم
میخواهم تو هم آنرا احساس کنی
پس کلماتم را دنبال کن
خط به خط با من باش...
حوالی ساعت دو
هیچ مغازه ای باز نبود
سرمای هوا وجودمان را فرا گرفت
به دل پارک زدیم
پارک از همیشه خلوت تر بود
درست همانجا
یک نیمکت چوبی قدیمی
سرچشمه تمام خاطراتمان
سمیر، سیگارش را روشن کرد
پشت سر هم پلک میزد
خاطره ای آزارش میداد
روی نیمکت جا خوش کردیم
صدای جیر جیر نیمکت به صدا درآمد
پارک به ساده ترین شکل خود میمانست
درخت
بوی چمن
یک زمین بازی
تاب، سرسره
و خاطراتی که احاطه مان کرده بودند
با یک نفس عمیق هوای پارک را دمیدم
زبانم را روی لب هایم کشیدم
سعی کردم حرفی بزنم
چه بگویم؟
همین چند سال پیش
قبل از اینکه زندگی خودم را با مشکلات غرق کنم
همینجا
همین موقع
میگفتیم و میخندیدیم
سیگار رد و بدل میکردیم و از خاطراتمان میگفتیم
هر روز خاطره ای جدید
انگار سالیان سال است که گذشته
واقعا بزرگ شدن تلخ ترین رویای کودکیمان بود
( ادامه دارد ... )