سلام
نمیدونم از چی، کجا بگم براتون این روزها برای من یادآور روزهایی که دلبر من"سین" رفته بود و داشتم با این موضوع میجنگیدم و از نو خودمو میساختم. الا که دار مینویسم چند ساعت دیگه باید سوار قطار بشم و برای ماموریت کاری به تهران برم.
در طول هفتهای که گذشت نوشتههایی که از "سین" نوشتم که کمی ذهنم آرام بشه، قسمتی از نوشتههایم:
ذهنم پر از حرف درموردته اما نمیدونم کدومو بنویسم؟ چی بنویسم؟ اصلا چقدر بنویسم؟ دلم تنگه برای تک تک جزییات صورتت وقتی میخندیدی، وقتی ناز میکردی... خلاصه دلم سنگینه "سین"... انگار یه تریلی غم از روم داره رد میشه...
مصرفم سیگارمو کم کردم نمیدونم چیکار کنم، اشکم جمع شده.
دلم برای اون لکهی قشنگ روی صورتت تنگ شده یا وقتی میخندیدی کنار چشم سمت راستت خطی شکل میگرفت، دلم برای موهات وقتی رنگ کرده بودی تنگته. بغض گلمو گرفته. نمیدونم ازچی بگم از کدوم دل تنگی بگم،کاش بودی خودمو گم میکردم تو بغلت...
یه وقتایی وسط کار که خسته میشم دلم میخواد پیامی که صبح بهم فرستادیو بخونم و سرحال بیام ولی الا نیستی که پیام داده باشی، باید پاشم سیگاری دود کنم که یادت هرچند موقت بپره و باز کار کنم ولی وقتی که سرکارم نمیتونم سیگاری بکشم و غمت رو دلم میمونه تا وقتی که بتونم سیگاری بکشم و کمتر بشه این دلتنگی هر چند کوتاه مدت.
امروز(سوم مهر ماه) که از کار برگشتم خونه لازم داشتم پیام بدی بهم بگی خسته نباشی عزیزم، ولی تو نیستی که پیام بدی، تو نیستی که با دیدن اسمت لبخند کشدار بیاد سراغم، قرار بود اینها سیگار بشه ولی نکشیدم و نوشتم و نوشم...
دلم تنگته!
آخر رفتم اون سیگار لعنتیو روشن کردم زمان استراحت و کشیدم! اینها را تو نمیبینی "سین" جانم از دور قوی و استوارم میبینی که به زندگی دارم ادامه میدم. یه جاهایی که کم آوردم لازم بود باشی که گم بشم تو بغلت، موهات و نیستی..
دیشب با دوستی که معشوقاشو از دست داده صحبت میکردیم وقتی من از تو حرف میزدم چه با شوق و خنده و دل رضایت میگفتم این یعنی آدم درستی بودی برام و شاید در زمان نادرستی آمدی تو زندگیم و رفتی... این روزها یک سال و اندی شده که ندارمت. وقتی که گپ میزدیم چند نخی سیگاری کشیدیم.
چقدر مرور کردن این مدتی که بودی حالمو خوب میکنه و یک خندهی کشدار میندازه روی صورتم.
چند ساعت دیگه که به سفر کاری میرم فقط یک پاکت خریدم که تعدادی ازش کشیدم و امیدوارم همین مقداری که دارم برای این سفر کافی باشه.
این شعر(برای دیدن متن کامل این شعر اینجا کلیک کنید) از ابراهیم منصفی تقدیم همهی ما که از دست دادهایم.
تو کِه از عَسل شیرین تِر اَری
تو کِه از خُدا دیرین تِر اَری
وَختِ خَندَه از گل زیباتِه تَبو
وَختِ غم از هَمَه غمگین تِر اَری
ترجمه به فارسی:
تو که از عسل شیرینتر بودی
تو که از خدا دیرینتر بودی
به وقت خنده از گل زیباتر میشدی
و وقت غم از همه غمگینتر بودی
پایان. دوشنه، 8 مهر 1398.