ساعت 17:18 دقیقه کارم تموم شد و برگشتم خونه؛ کلید انداختم و وارد شدم، عادات دارم وفتی میام خونه بلند سلام میکنم و مثل همیشه مادرم جواب داد. دستامو شستم و بغلش کردم. پرسید +ناهار خوردی؟
*گفتم بله، کوبیده
+نوش جانت
وارد اتاق شدم، لپتاپ روشن کردم. کیف چرم دوشیمو گذاشتم روی تخت. یک لیوان آب خوردم و نشستم پشت لپتاپ تا گُم بشم توی دنیای خودم. تحمل این دنیا آسونتره. توی این دنیا با تو میشه کنسرت پینک فلوید رفت، میشه به کوههای ایسلند رفت و شقف قطبی تماشا کرد. توی این دنیا میشه با تو به شیراز رفت. دوست دارم روزی توی ساختهی ذهنم به یک توی واقعی تبدیل بشی و باشی که هرازان واژه از زیبایی و بودنت در دنیای واقعی بنویسم.
از کار که برمیگردم دوست دارم نگاهت کنم و تو تمام جزییات صورتت گم بشم بهت بگم موهات چقدر قشنگه بغلت کنمو در گوشت بگم تو لبالب اَز جَوُنی چه وجودِ بی نظیری تو زمینی و مِه بارُن تو بهاری و مِه شبنم تو هَمیشَه خندَه رو بَش تا بُسوزه ریشه ی غم... دوست دارم باشی تا در گندمزار موهات گم بشم. دوست دارم باشی وقتی که آب دریا رفته پایین بریم در سیاهی آسمون و دریا گم بشیم و گپ بزنیم و بهت بگم بیا نزدیک و نفسی روی گونههامون بلغزه، بوسهایی شعله بزنه میان دو لبمون.
به تو فکر میکنم که ما میتونستیم همهی این دوست داشتمها رو باهم دیگه تجربه کنیم اما تو نخواستی و این روزها باز دلتنگت شدم خانم سین، این نوشتهها رو نمیبینی و به دستت هم نمیرسه امین جوزانی خوانندهی جنوبی توی گوشم میخونه این آخرین خواهشمه مواظب خودت باش اگه کسی جای من آمد عاشق عاشقی باش؛ به هزاران دوست دارم دیگهای میشه نوشت فکر میکنم اما به نظرم تا زمانی که تو به واقعیت تبدیل نشی نوشتن بیفایدست. بهتره این نوشتهها رو توی دلم نگه دارم شاید روزی به واقعیت تبدیل شد. تو رو دوست دارم به شکل هزاران واژهی نگفته به هزاران عکس نگرفته؛ تو آغشته به عکس شدی هرجا بری رنگ و بوی عکسهای منو میدی.
موزیک تموم میشه و سکوت اتاقو پر میکنه و در سکوت اتاق گم میشم. ساعتو نگاه میکنم 19.39 دقیقه صدای مادرم میآد که میگه بیا شام. اشکی که هنوز سرازیر نشده رو پاک میکنم و میگم جانم آمدم. میرم با مادر صحبت میکنم و به آینده امیدوار میشم که روزی کسی شبیه تو رو پیدا کنم.