هر کتابی، داستانی داره. نه نه. منظورم داستان نوشته شده در خود کتاب نیست. شاید کتاب شما اصلا داستانی نباشه، آموزشی باشه مثلا... یا انگیزشی، روانشناسی... ولی بههرحال در خودش، همراه خودش یک قصه نهفته داره که اون رو فقط شما میخونید.
فقط شما میدونید. نه از روی کلمات که بلکه با نگاه کردن به جلد کتاب، ماجرای دیگری را میخوانید. خواندن نه از روی صفحه. خواندن از روی خطوط مغز. جایی بین خاطرهها و یادها.
روزی که کتاب را دیدید... جایی که کتاب را خریدید... کسی که کتاب را به شما هدیه دارد یا حتی وقتی شما کتابتان را امانت دادید... کجا بود؟ ابری بود یا آفتابی؟ روزی خوب یا یک روز عادی؟ اولینبار چطور آن را خواندید؟ با چه حسی؟ در چه موقعیتی؟
شده کتابی رو اونقدر دوست داشته باشید که نخواهید امانت بدید؟ یا برعکس، دلتون بخواد کتابی رو از جلوی دیدتون دور کنید؟
فکر میکنم دنیای کتابها فقط به محتوای اونها مربوط نمیشه. محتوا بخش کوچکی از یک کتابه. بخش بزرگی از حرف کتاب، پیدا نیست. عمومی نیست. اینه که میشه از روی هر کتاب، هزار کتاب دیگر نوشت. ماجرای آن روزی که کتاب را دیدم! خواندم!
برداشتی که من از محتوا داشتم، حرفی که من از کتاب شنیدم... و هزار حرف نخوانده از کتاب.
حالا این جریان را برای نویسنده کتاب تصور کنید... روزی که ایده پیدا شد، روزی که شروع کردم به نوشتن کتاب، اولین کلمه، لحظههای نوشتن کتاب و باز هم هزار حرف ننوشته در کتاب.
کتابها یادگاریهای ارزشمندی هستند. ماندگار و پُرقصه.
شما قصهای از کتابی دارید؟ کاش آن را بنویسید.