میگویی:
"عشق، مثل یه دریاست.
از دور قشنگ بهنظر میرسه؛
ولی وقتی بری وسطش، دیگه نمیتونی برگردی
اونجاست که تشنه میشی
مجبور میشی آبِ شورِ دریا رو بخوری و تشنهتر شی.
آخرش هم...
میمیری "
ولی من صدایت را نمیشنوم؛
چون صدایت از ساحل، به وسط دریا نمیرسد.
امّا نگران نباش!
اینجا آنقدر هم بد نیست.
آخر همصحبتی با دیگر قربانیانِ
دریای چشمانت،
درد و زجرِ مرگ را آسانتر میکند...
اگر بازگوییِ این نوشته عشق را بیشتر میکند، نشر هم مثل من آزاد است...
°°نورا آزاد°°