طی روزهای پر تلاطم اخیر، در دانشکده شاهد صحبت کردن چند دانشجو بودم. خصلت دیرینه ام مبنی بر لذت بردن از مشاهده پدیده های انسانی موجب شد توجهم را سمت آن ها نگه دارم. با جدیّت معناداری، دیدگاه شان را درمورد رخدادهای اخیر جامعه باهم به اشتراک می گذاشتند. لذت می بردم که بستر بحث و اندیشه ورزی گسترش یافته است. نسبت به گذشته، در دانشجویان میل بیشتری برای بحث های جدّی میبینم. اما جای خالی یک امر مهم را در گفت و گوی آن ها خالی دیدم: گوش دادن موثر!
بهتر است واژگانم را با شما هماهنگ کنم. واژه ی "شنیدن" را برای تبدیل صداهای محیط (هرصدایی) به سیگنال های مغزی استفاده خواهم کرد. واژه ی "گوش دادن" هم برای پردازش سخنان یک فردِ دیگر به قصد فهمیدن پیام او.
برخی مکالمات بنا بر دلایلی از سطح شنیدن فراتر نمی روند. گویی می شنوی تا نوبت گفتن تو برسد. یک قرارداد دوجانبه ی بیثمر. در آخرهم طرفین، هرچه مصمم تر به درستیِ عقاید خود پافشاری می کنند؛ بدون اینکه به طور کامل عقیده ی دیگری را گوش داده و درک کرده باشند. با وجود اینکه در کشورمان پژوهش هایی علمی و دقیق در این زمینه انجام نشده اما به خودم اجازه می دهم به استقرایی نه چندان بی بنیه پروبال دهم. فقرِ مهارت گوش دادن، از بزرگترین فقدان های جامعه ی ماست که از رشد و تحول فردی و اجتماعی جلوگیری می کند.
خبر خوب اینکه گوش دادن موثر یک مهارت است و قابل یادگیری. تاثیر مخرب فقدان آن را به صورت بیشینه در روابط بین فردی می بینیم. خواهی روابط کاری، تحصیلی، عاشقانه یا هرشکل دیگری از ارتباط انسانی باشد، این قاعده بازهم پابرجاست. اما اگر فرضیه ذکر شده را درست قلمداد کنیم دو سوال مهم و یک رهنمود به دست می آید. نخست اینکه، چرا در جامعه ی ما این مهارت بسیار کم یاب است؟ و دوم اینکه کمبود این مهارت در جامعه ی ما چه عواقبی را در پی داشته است؟ و رهنمود اینکه درهرصورت تقویت مهارت گوش دادن موثر در خودمان باید بخش مهمی از برنامه زندگی ما باشد.
در اینجا فقط به پاسخ سوال اول می پردازم:
کمبود کیفی مهارت های بین فردی در یک جامعه میتواند به متغیرهای متعددی مربوط باشد که من بخش خیلی کوچکی از آنها را برگزیده ام، شاید بتوانم به شفافیت مسئله کمکی کنم.
دوران مدرسه را در نظر بگیرید. یک معلم برای تعداد نسبتاً زیادی از دانش آموزان نطق میکند، مطالبی را ارائه می دهد و در آخر پاسخگویی به آزمونی از همان مطالب را از دانش آموزان مطالبه می کند. یک رابطه عمودی از سمت دانا به سمت نادان! در این بستر، کودک میآموزد که حقایق و واقعیت ها توسط فرد دیگری به دست آمده و او موظف است آنها را فراگیرد. با توجه به فرهنگ غالب، درصورتی که در این امر موفق نباشد مورد شماطت قرار می گیرد. در این شیوه ی ارتباط، میزان تعامل در کمینه اش قرار دارد.
تعامل فعال یکی از مهم ترین مولفه های گوش دادن موثر است. ما در تعامل با افکار فرد دیگر، به فهم وی نائل می شویم. پس تا اینجای کار کودک از تعامل، کنجکاوی و پرسشگری بهرهی چندانی نمی گیرد.
سعی کردم که بسیار کاهش گرایانه و ساده مسئله را بیان کنم. یقیناً من اولین فردی نیستم که این شیوه ی آموزش و پرورش را ناکارآمد مییابد. اما چرا هنوز پابرجاست؟ پاسخ این سوال به عهده ی شما.
حال میتوان به دانش هراسی و دانش گریزی هم اشاره کرد. دانش حامل مسئولیت است و مسئولیت نیازمند کوشش فراوان. پس چرا باید برای دانستن کوشید، زمانی که نادانی کمترین مسئولیت ممکن را به دنبال دارد؛ از همین روی برخی افراد تمایلی به گوش دادن ندارند. از طرفی دریافت اطلاعات نو، ممکن است باورهای امن موجود ما را به چالش بکشند. پس برخی افراد از دانش میهراسند.
تلاش بسیاری برای مخدوش کردن چرخه اطلاعات در ارتباط های اجتماعی ما صورت میگیرد تا تعادل به ظاهر امن میان افراد و صدالبته تناسبات موجود با مراکز مختلف اجتماعی از هم نپاشد.
یک زوج را تصور کنید که چندین سال بدون مهارت گوش دادن موثر باهم زیسته اند. پس از اینکه دچار مشکل میشوند_که البته محتمل است با وجود این مشکلات هم به زندگی مشترک ادامه دهند_ سراغ یک فرد معتمد میروند. توصیه ی فرد معتمد، یادگیری انتقال و دریافت اطلاعات به صورت موثر بین آن هاست. این زوج باانگیزه، مهارت های لازم را می آموزند. به نظر شما چه رخ می دهد؟ به احتمال بسیار زیاد مناقشه و مشاجره بین آنها بالا می گیرد و مشکلات، به ظاهر بیشتر می شود. اما درواقع تعادل مرضی اولیه از بین رفته است. بله تعادل مرضی! یک ارتباط پر پیچ و خم و دروغین تاب میآورد اما با هزینهی ممانعت از رشد و بالندگی طرفین. حال این مثال را به کل جامعه تعمیم دهید! قطعاً مقاومت بسیار زیادی دربرابر این عدم تعادل ایجاد خواهد شد.
دانشجویانی که در ابتدای مطلب به آنها اشاره کردم، هرکدام در سیستم آموزش و پرورش مشابهی تعلیم دیده بودند. همچنین در یک تعادل فکری و عاطفی قرار داشتند که سخنان فرد دیگر می توانست این تعادل را برهم بزند. پس بیشتر آن ها نه مهارت کافی را داشتند و نه خطر گوش دادن موثر را می پذیرفتند. پرواضح است که مردمی رو به همبستگی و قوا میروند که به خوبی همدیگر را میفهمند.
پیشنهاد میکنم که شجاع باشیم و سعی کنیم گوش دادن موثر را یادبگیریم. منابع و کتاب های فراوانی در این زمینه وجود دارند که با بهره گیری از آنها می توانیم روابطی بهتر و جامعه ای بالنده بسازیم.