پارسا وحیدی امجد
پارسا وحیدی امجد
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

قبرستانى مملو از عشق

اين روز ها

گور كَن، خنياگر عشقى است

كه بر روح ها روان است

پس

داسش را به دوش گذاشته

گورستان دل را نبش قبر ميكند

تا روح مصلوب شده را

از بند آهنين تن رها كند.

خاك ، زجه زنان بدنبال داس ميرود

تا كمتر طعم گَس آن را حس كند.

باد در لباس گوركن موج ميخورد

تا او را به باقى كارش سوق دهد.

ماه اما،

نظاره گر ماجراست و نميخواهد

همدست گوركن شود

متنها در اين منطقه ، حتى ناظر هم

همانند مجرم

در وقوع اين جرم شريك است.

انسان،

از بين خاك بيرون جهيده تا درخت روح را

در خود نگه دارد

بلكه بتواند خود را غسل تعميد دهد

و از عذاب رهايى پيدا كند.

روح، خدا را طلب ميكند.

مرگ را، بر زندان تن ارجح ميداند

تا بتواند خود را آزاده حس كند.

ارواح، يك به يك بر بال فرشتگان نشسته

عشق را خطاب ميكند

و لبخند زنان، به سمت آسمان روان ميشوند.

خداوند لبخندزنان،

فرزندانش را در آغوش ميگرد .

و گوركن،

بار ديگر داسش را در خاك فرو ميكند.

روحقبرستانعشقشعرنويسنده
ادبیات فرانسه،‌ اندکی شاعر و نويسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید