پرباز | ParBaz
پرباز | ParBaz
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

دانای‌کل / قسمت اول

محسن آخرین لکه را هم با اسکاچ از شیشه‌ی جلو پاک کرد. بعد با لنگ، رد آب و کف را خشک کرد و شیشه برق افتاد. چند قدم عقب رفت. پراید مثل چشم‌هایش برق می‌زد. یک نفس عمیق کشید و تلفن، انگار از روی برنامه‌ریزی قبلی، درست به موقع زنگ خورد. برای پنجمین بار فقط زل زد به اسم و لبخند سارا که روی صفحه موبایل برق می‌زد. صبر کرد تا ملودی آرام زنگ گوشی به نقطه فرود برسد. بعد فقط چند کلمه برای سارا نوشت و تلگرام کرد: «شرمنده سارا، جلسه طول کشیده. اگه تا ۷ نرسیدم خودت با آژانس بیا.»

توی ترافیک اتوبان، با پراید دست دومی که امروز خریده بود، با احتیاط پشت یک بی‌ام‌دبلیوی مشکیِ بدون سقف می‌راند و حس می‌کرد چقدر خوشبخت‌تر از راننده ماشین جلویی‌ست. پراید تمیزش را از هر ماشین دیگری بیشتر دوست داشت. اولین ماشین عمرش را که با نان حلال و چند سال پس‌انداز خریده بود و از نظرش می‌ارزید به هزارتا بی‌ام‌دبلیو که از ارث پدر یا دزدی و شکم‌سیری خریده باشند. پراید مزیت دیگری هم بر همه ماشین‌های دنیا داشت: قرار بود سارا را خوش‌حال کند.

از ظهر جواب زنگ‌های سارا را نداده بود و نقشه ریخته‌بود با دنبالش نیامدن، کلافه‌اش کند. و بعد در نقش یک راننده آژانس کنار خانه‌شان بایستد و وقتی سارا با عصبانیت سوار ماشین شد، عینک دودی و کلاهش را بردارد و... نقشه را دقیق توی ذهنش مرور کرد و با لبخند، ضبط ماشین را روشن کرد: «تو قلب من تویی و جای دیگه نیست... دل تو مثل خیلیای دیگه نیست...» روی فرمان ضرب گرفت و چشمش به ساعت ماشین افتاد. وقت پیام دوم بود. تلگرام را باز کرد: «سارا جلسه الان تموم شد. ولی خیلی ترافیکه. دیر می‌رسم. یه ربع دیگه برات اسنپ می‌گیرم. تو برو. من خودم از اینجا میام سمت سینما.»

دنبال یک استیکر به نشانه‌ی شرمندگی می‌گشت که چیزی مثل زلزله، چهار ستون ماشین را لرزاند. دستش لرزید و موبایل افتاد زیر صندلی. سرش را بلند کرد و دهانش خشکید. تمام وجودش نبض شد و شروع کرد به کوبیدن. چشم‌هایش گرد شد روی بی‌ام‌دبلیوی مشکی جلویی. که حالا انگار یک چشمش کور شده بود. با دست لرزان، ترمز دستی را بالا کشید و توی یک ثانیه هزارتا فکر از مغزش رد شد. هر چراغ ماشین جلویی، می‌ارزید به قیمت تمام ماشینی که پشتش نشسته بود.

#پایان_قسمت_اول

تصادفترافیکپرایدپولداستان
‏یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی | ‏عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم... ‏
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید