امروز آقامون تصمیم گرفتن ما رو ببرن گردش و هواخوری. چون محلهی ما نزدیک میدون جمهوریه و دکترم توصیه کرده هفتهای یه بار با آقامون بریم هواخوری و پیادهروی تو یه جای خوش آبوهوا که برای سلامتی بچه توراهیمون خیلی مفیده. اینطوری شد که برای اولین بار بعد سه سال زندگی مشترک، تصمیم گرفتیم بریم تو خیابونای شهرک غرب پیادهروی کنیم. چون عمو حسن اینا خونشون اونجاست و همیشه تو مهمونیها از آب و هوای محلهشون تعریف میکنن.
انصافاً هم وقتی رسیدیم اونجا گوش شیطون کر، عجب آب و هوایی داشت. با بیآرتی خط ترمینال جنوب که تا پارکوی میره، خودمون رو رسوندیم به پل مدیریت و کنار دانشگاه امام صادق. اتفاقاً آقامون هم دانشگاه امام صادق (ع) رشته اقتصاد درس میخونه و مسیر هر روزش همینه. ولی همیشه غر میزنه و نمیخواد منو بیاره این سمتا. اما دیگه این دفعه مجبور شد ما رو هم بیاره استفاده کنیم. نمیشه همهش تکخوری که. قرار شد تا دم خونه عمو حسن اینا تو خیابون فلاک بریم و برگردیم. تو نقشه گوشیم که دیدم تقریبا یک ساعتی رفت و برگشتمون طول میکشید. خیلی خوشحال و خندون با آقامون تو مسیر میرفتیم و حواسمون اصلاً به ماشینهای مدلبالا و خونههای ویلایی و تیپهای عجیبغریب و اینجور چیزا نبود.
مخصوصاً من. تا اینکه...
از کنار یه پیتزافروشی خیلی باکلاس تو خیابون فلامک رد شدیم و من که یه بچه چهارماهه تو شکمم دارم، ویار پیتزا کردم. بنده خدا آقامون هم یه کم مقاومت کرد ولی با دیدن قیافه ملتمس من راضی شد یه امروز رو خوش بگذرونیم.
وقتی نشستیم؛ یه آقایی با لباس قرمز و از این کلاه یه بار مصرفا اومد منو رو داد دستمون.
لیست غذاهاش اینا بود:
جکی فرنچ فرایز (سیب زمینی سرخ کرده با دو نوع پنیر) 30
چاینیز وینگز (بال مرغ تمپورا با کنجد) 35
گارلیک چیز شف (نان سیر مخصوص) 33
اسپرینگ رول (سبزیجات رول شده با سس دیاستفانو) 33
پیتزا بوگاتی (بیکن گوشت! قارچ و هاتداگ) 45
پیتزا دلپیرو پپرونی (پپرونی-قارچ- هالوپینو) 48
به دل پیرو که رسیدیم... آقامون یه اشارهای به من کرد و در گوشم گفت: میخوای با عمو حسن اینا یه تماس بگیر؛ ببین مهمون ناخونده نمیخوان؟