《 دانشاری – یه واژهی ژاپنیِ; هنر رها کردن هر چیزی که اضافیه. چیزها، افکار، ترسها، انتظارات دیگران. دیگه برای همه نباش، برای خودت باش.
⋆˙⟡ فقط چیزهایی رو نگه دار که واقعا مال خودت هستن. فقط اونچه رو بپوش که توش نفس کشیدن راحته – نه برای کامل شدن، بلکه برای بازگشت به خودت. 》
یه آدمی تو زندگیم بود که خیلی راجع به "گذشتن و رها کردن" صحبت میکرد. اونموقع درکی از حرفاش نداشتم؛ اما الان حرفبهحرفِ اون واژهها شدن یا حداقل دارن میشن، بخشی از وجودم.
مثلا زمانی که دست از "صَدَم رو واسه آدما گذاشتن" برداشتم.
یا وقتی با خودم گفتم "اگه قراره وقتی از چیزی دست کشیدی نابود بشه؛ پس زودتر ولش کن نابود شه."
اون چیز شامل خیلی چیزها میشه. از اون احساسات دروغینی که درونم ساخته بودم تا ارتباط با آدمها.
حقیقتش وقتی بارها و با تمام انرژی برای چیزی جنگیدی و نشد، راحت میتونی دل بکنی.
و چقدر پرستیدنیِ اون حس سبکبالیِ بعدش!
من حتی از انجام دادن کارایی که فکر میکردم منو غرق لذت میکنن؛ اما درواقع آزارم میدادن هم دست کشیدم.
درست زمانی که درونت، اطرافت و ذهنت خالی میشه، سروکلهی چیزهای جدید هم پیدا میشه.
اون جریانی که همیشه گله میکردی چرا نیست و چرا نمیشه، همون لحظه و بعدشه که آزاد میشه و مثل رود، جاری.
و چقدر گذشتن از آدمهایی که اذیت شدی سرشون، لذتبخشه.
چقدر دست برداشتن از آزاردادن خودت، محبتآمیزه.
بنظرم هیچچیز جز اون لحظهی طلایی که از ته قلبت، با تمام خشمی که از اون وضع موجود خستهاس و میگه «دیگه بسه!»، کارساز نیست!
اون لحظه خیلی حیاتیه. شاید وقتی یکم از اون زمان گذشت بفهمی که همیشه بهترین زمانها، همون مواقع بودن.
وقتی حدیث گفت "داری رو خودت کار میکنی و خوشحالم" واسم معادلِ اون جملهاش بود که میگفت بزرگ شدنت رو دیدم. درسته از خیلیا دست کشیدم؛ اما یه سریا هستن که مثلشون هیچجا نیست و منم بیشتر از قبل دورشون میگردم. چون به قول استادم آدمای کمی هستن که ارتباط باهاشون هم بهت لذت میده، هم درک؛ برای همینم باید قدر اونا رو دونست.
حرف تکراری نزنم؛ خلاصه راحت شدم و این راحتی رو برای همتون آرزومندم!

به تاریخِ مقدسِ شونزدهم.