به افتخار اون کسی که چراغ اول رو روشن کرد این سری نوشته ها راجع ب زندگی فعلی و آدمای جالب توش رو دوباره شروع میکنم با محوریت اتاق ۴۰۹ خوابگاه.
ساعت ۳ شب ۴ تیر سال ۱۴۰۱. رسول عین خرس اونور خوابیده، علی هم چون حس میکنه تختش ساس زده روی زمین روی پتوش میخوابه درست کنار میز. در حال حاضر در حال چت کردن همزمان با مریم و ساحله. الان گفت حالت تهوع دارم. پرسیدم چرا ؟ گفت حامله ام. بلند شد و نشسته و فعلا میرم توی پنجره دیگه که این صفحه رو نبینه (بله من سرعت تایپم خیلی بالاست.) یه چیز هایی راجع به سیگار و اولویه نامینو گفت و دوباره دراز کشید. نوشتن این ها در این حالت کار خطیری است و امیدوارم در آینده به اندازه کافی به اون ارج نهاده بشه. بگذریم. علی داشت به قول خودش به صورت پینگ پونگی با ساحل و مریم چت میکرد. به عنوان یه توضیح کوتاه اینکه مریم اولین دوست دختر علی بود موقعی که سال پیش شهریور اومد تهران، و ساحل سومین دوست دخترش. مریم از اون عاشق های خسته دل، که داستان کات کردنش با علی از اون داستان های خوبه ولی برای نوشتنش اینجا بعدا باید به صورت ضمنی ازش اجازه بگیرم. به هرروی در این حد بدونید که علی با مریم کات کرده ولی مریم نه. الان هم با یه شماره جدید تازه شروع کرده به دوباره پیام دادن. به علی گفتم بلاکش کنه (دوباره بلند شد نشست. بگیر بکپ لامصب...تکیه داد به ستون. کامپیوتر رو یکم میچرخونم که خیلی قابل دیدن نباشه.) میگفتم. به علی گفتم بلاکش کنه، گفت اون اوایل یه اپل واچ خریده بودم و بهش دادم، ۳.۵ میلیون. اونم برام یه ساعت مچی خرید. موقعی که کات کردیم من خریت کردم ساعت رو پس دادم بهش. میخوام برم ازش پس بگیرم.
- ساعت مچی رو؟
+ نه. اپل واچه رو
اون سمت هم هرازگاهی به ساحل پیام میداد. این هم به نظر رو به اتمامه. علی میگه ساحل جدیدا داره میره رو مخم که چرا بهم اون روز توجه نکردی. یا چرا اون روز داشتی به اون دختره GAMS یاد میدادی. حس میکنم اگه از علی ادامه بدم داستان میره تو یه فاز میم. مودب پور طور. حس خوبی نیست. به هر روی نمیدونم واقعا این علی چی داره که تقریبا هیچ دختری تو دانشگاه بهش نه نمیگه. خودش معتقده لهجه غلیظ ترکی اش خیلی کمکش کرده. علی تربیزیه. به قول دکتر امیرحسین خالقی: الله اعلم. علی یک ویژگی فوق العاده دیگه هم داره. بینهایت خوش شانسه. مثل اینکه به کسی که خیلی خوش شانس باشه تو مازندران میگن یارو «آلت تناسلی کفتار ماده» داره. حتما میخواستم این عبارت «کس کفتار» رو اینجا بیارم چون رسول فضای اتاق رو انباشته از این عبارات اصیل مازندرانی کرده و زبان شیرین پارسی این اجازه رو به ما داده که این عبارت رو در انواع و اقسام جملات در معانی استعاری و غیر استعاری مختلف استفاده کنیم. مثلا وقتایی که حکم بازی میکنیم و در معدود دفعاتی که علی دستش پر از عکس نیست، میگیم که : احتمالا اون چیز داغ کرده، خاموش شده. و قس علی هذا. علاوه بر شانس فوق العاده اش توی حکم، ما بعضا یه بازی ای راه میندازیم به این صورت که اول یک شرطی تعیین میکنیم مثل خریدن نوشابه، مایع ظرف شویی، جارو کردن اتاق و غیره و بعدش به هرکس یک شماره ای رو اختصاص میدیم. و به گوگل میگیم که یه عدد رندوم بین ۱ تا ۴ بگه. شخصی که عددش بیاد باید اون کار رو بکنه. اون اوایل که هنوز «ک.ک» علی بر ما یقین نشده بود به هرکس یک عدد اختصاص میدادیم. بعد سه چهار دست بازی دیدیم که هیچ یک باری هم عدد علی نمیاد و اون هیچ وقت تو این بازی نمی بازه. از اون به بعد تصمیم گرفتیم که به «ک.ک» علی هم رسمیت بدیم به این صورت که هر بار که اسم علی نمیومد، یک شماره به شماره های علی اضافه میکردیم و اگه علی میباخت تعداد شماره هاش دوباره یدونه میشد. مثلا شماره من : ۱ - شماره آرمان : ۲ - شماره رسول : ۳ - شماره علی : ۴و ۵ و بعد به گوگل میگفتیم بین ۱ تا ۵ یه شماره رندوم بده. بدون هیچ گونه اغراق و زیاده گویی در همین حد بگم که آخرین بار گفتیم که گوگل یه عدد رندوم بین ۱ تا ۱۱ بده ... . احتمالا این مسئله هم در قابلیت بالای علی توی جذب نسوان دانشگاه بی تاثیر نیست. الله اعلم.
علی در واقع مصایب مجسم عاقبت دختر بازیه. نباید از حق گذشت. علی از اوناش نیست که محض تفریح از یکی بکنه و بره سراغ دیگری. تا حدودی مریضه. نه اینکه خودم انسان سالمی باشم. بنده خدا خیلی هم آدم حساسیه، دو تا تیکه میندازی بهش بد جور میره تو لک و قهر میکنه. علی خیلی آدم شکاکیه. دائما از تلاش هاش برای یک دستی زدن به دوست دختر هاش برای فهمیدن اینکه قبلا با کی بودن تعریف میکنه. تو این زمینه بار ها موفق هم بوده. که در اکثر موارد منجر به کات کردن شده. حرف های خاله زنکی بسه. ساعت یک ربع به چهار صبح/
دوستی دیروز پریروز ما رو به یه قهوه مهمون کرد و خوب ما هم طبق قولی که داده بودیم شروع کردیم به نوشتن. تا الان که کسی رو ندیدم که لینک کافیته گذاشته باشه. به هر روی ازش تشکر میکنم. این یکی دو هفته خیلی سرم شلوغه ولی سعی میکنم بیشتر راجع به این آدمای عجیب توی زندگیم بنویسم. راجع به آدم ها، اتفاقات و روزمرگی ها. بعضا میرم نوشته های چند سال پیشم رو تو همین ویرگول میخونم و یاد خاطرات خوبی میافتم. این هم به نظرم همینطور میشه در نهایت.
بیاید همدیگه رو قهوه مهمون کنیم!