ویرگول
ورودثبت نام
jack
jack
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

۱ - شروعش که غم انگیز بود.


خوب صدای من رو از Boston میشنوید. منظورم از شروع ساعات آخر توی فرودگاه بود. هیچ انتظار نداشتم که انقدر سخت باشه برام که اشکم رو مخفی کنم. بله نتونستم. توی عکس ها در یک حالت گریه ناکی هستم دائم. هیچ وقت تا اون لحظه ها به این نتیجه نرسیدم که آخه آدم نفهم. تو که اینجا انقدر آدم خوشبختی هستی. داری کدوم گوری میری؟ عقلت پاره سنگ برداشته یا چی؟ اینکه یک روز ازش گذشته سخت شده که با جزئیات بنویسم راجع بهش. باید ولی بنویسم. دیروز مصادف با 27 شهریور 1402. روز عجیبی بود. خیلی عجیب. خیلی سخت هم بود. البته با حضور و مسخره بازی پسرخاله ها تا حدود خوبی تعدیل شد. پدر مادرم پونه رو هم دیدن. بالاخره! چراییش و اینکه چرا انقدر دیر و این حرف ها رو از من نپرسید.

چیز هایی که باید بعدا در اینده راجع بهش بنویسم:

پونه

خانواده

عارف

سید که دیر اومد.

پروانیا که خوابش برده بود. لکه قهوه روی پیرهن زرد پروانیا

عارف

فامیل بامزه

صف چک این طولانی

قطر ایرویز یا ترکیش ایرلاین؟

چرا اکونومی برای یه سفر بالای 3 ساعت هرگز؟؟؟

چگونه در سفری 18 ساعته در یک پرواز اکونومی کونم پاره شد؟

فرودگاه JFK

آفیسر گارسیایی که چیزی نبود که نپرسه. حقیقتا اون شرایط کم از بازجویی از یه گروه تروریستی نداشت!

برادر مسلمان بنگلادشی که با قدرت کرد تو پاچم. خدا بزنه به کمرش

نیویورک شدیدا بارونی و hurricane Lee

محمد و حمید که من رو به خونه شون راه دادن و خداوند یک در دنیا و میلیارد ها در اخرت نصیبشون کنه!

و اشکی که کلا هرچی پرده مرده بود در ما بدرید در اون شب کذا و کذا و کذا


نمیدونم که در آینده ایا حوصله ام بکشه که این پاراگراف ها رو پر کنم یا نه. ولی حداقل یه سرنخی ازشون یادم میمونه. امیدوارم که پرشون کنم بالاخره.



hurricane leeبوستونسفرهجرتدوری
نوشته و عکس و بحث و غیره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید