jack
jack
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

من dead inside تر از پیشم دارم dead inside تر هم میشم یا epilogue

تلاشی مذبوحانه در راه بازسازی نقاشی سرگردان بر فراز دریای مه اثر کاسپار دیوید فردریش
تلاشی مذبوحانه در راه بازسازی نقاشی سرگردان بر فراز دریای مه اثر کاسپار دیوید فردریش


عنوان گویای همه چیز هست. امروز کلی ملت بهم زنگ زدن و تبریک گفتن که مبارکه و این ها. در حالیکه اصلا هیچ خبری نیست. من چه احساسی دارم؟ هیچی.

همیشه در هر اتفاقی توی زندگیم یه چیزی بوده که ضد حال باشه. الان هم هست. باید هیجان داشته باشم؟ احتمالا بله. چه احساسی دارم؟ چیزی شبیه عذاب وجدان. چیزی شبیه نامردی. چیزی شبیه شناخته شدن تحت عنوان یک انسان منفعت طلب و خودخواه. چیزی شبیه شناخته شدن تحت عنوان یه انسان بی احساس. دروغگو. بپیچون. عوضی. بله. بله بله. زندگی تخمی. همیشه ازت طلبکارن.

من این چیزی که هست. چیزی که نمیدونم چیه رو در مرحله اول به مادرم و در مرحله دوم به پدرم که قراره خیلی ها رو با پز دادن زخمی کنن تبریک میگم. بعدش به هر کدوم از اعضای فک و فامیل که خوشحاله که یه موضوع جدید برای صحبت کردن تو زمان بیکاری و لالمونی گرفتن توی جمع های فامیلی پیدا کرده، تبریک میگم. باقی همش تسلیته.

متاسفانه حتی به خودم هم نمیتونم تسلیت بگم. خیلی گیجم. احساس حال حاضرم نسبت به خودم؟ یه عوضی.

میدونید دوستان. من به عنوان یه دانشجویی که در دانشگاه های خوب این مملکت درس خونده اگه بخوام تمام اندوخته های زندگیم رو در یک کلمه خلاصه کنم میتونم بگم که تا همین الان زندگی من «نسیه» است! در واقع بنده خودم رو تا همین الان پاره کردم که فقط بتونم دکمه ام رو از این مملکت بزنم. هر کاری که میکردم در همین راستا بوده و دیگر هیچ. حالا فرض کن که نروم. در همین لحظه هم معترف هستم که انسان احمقی بودم. که این سبک زندگی تباه تر از باقی سبک زندگی های ما تو این مملکته. ولی خوب مثل تونل بود. اولش پدر مادر ما رود انداختن توی این تونل و ما هم چاره ای جز رفتن تا ته قضیه رو نداشتیم. من آدم خودخواهی نیستم. من فقط یه آدم بی چاره ام. ببخشید که نمیتونم مثل خیلی از این شخصیت های فیلم فارسی ها راجع به آینده ام تو ایران رویا پردازی کنم. من تا همین الان نسیه زندگی کردم. باید برم و نقدش کنم. هرچی که باشه. شاید تهش بفهمم کلاه سرم رفته ولی باید همین رو هم بفهمم. من باید برم و بفهمم که سرم کلاه رفته. باید برسم. این همه زور زدن و نرسیدن به تهش (خوب یا بد) نمیدونم چه بلایی سرم بیاره. شاید دارم دراماکویین بازی در میارم. نمیدونم. در حال حاضر باید به هر قیمتی که شده برم.

بله دوستان. ما خوشی ندیدیم به روزگار خودمون. همیشه یه نگرانی ای چیزی بوده که گند بزنه به احوالاتم. من خودخواهم؟ فکر نمیکنم. ولی حال و حوصله اثبات کردنش رو هم به ملت ندارم.

سبک زندگیعذاب وجدانپدر مادر
نوشته و عکس و بحث و غیره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید