RazVarzi
RazVarzi
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

روان‌درمانی به مثابۀ نهادی مدرن

Psychotherapy
Psychotherapy


مطالعۀ انسان همواره حس کنج‌کاوی‌ام را برانگیخته کرده است. از زوایای مختلف انسان را مطالعه کردم. سعی کردم ابعاد زیستی، روانی، اجتماعی و این اواخر هم روحانی‌اش را بیشتر و بیشتر بشناسم. اگر بگویم هر بار در هر سطح از مطالعۀ آدمی شگفت‌زده شده‌ام، غُلُو نکرده‌ام. سیر تکامل جسمانی و فیزیولوژیکش، تکامل روانی‌اش، امکان تشکیل اجتماع و روابط همۀ این سطوح با هم، من را به وجد می‌آورد.

همین سیر مطالعاتی‌ام دانشم را نسبت به روان‌درمانی هم افزایش داده است. می‌دانم چطور یک روان‌پزشک یا یک روان‌شناس می‌تواند کمک‌هایی بکند که از اسارت حالات خشم، اندوه، نفرت، کینه، حسرت و دُژم خلاص شویم. برایم آشکار است که چطور کمک‌مان می‌کند که رنج کمتری در زندگی بر دوش بکشیم. می‌دانم که زمانی که افکار منفی ذهن‌مان را مغشوش کرده است و احساسات نژند بر وجودمان فرمان‌روایی می‌کند، چقدر خودمان را ناتوان می‌بینیم؛ قربانی می‌انگاریم؛ و هیچ چیز مثبتی از ذهن‌مان نمی‌گذرد. نه تنها این‌ها را علمی مطالعه کرده‌ام و می‌دانم که یک روان‌درمانگر چطور می‌تواند رنج‌مان را کم کند، بلکه خودم این مسیر را طی کرده‌ام. دیدم آدم‌هایی که این مسیر را طی کرده‌اند؛ کسانی که از حالات قهر و دُژَم و نَژَند مداوم رهایی پیدا کردند و دیگر لازم نبوده است تا مذبوحانه در زندگی‌شان رنج بکشند.

این جمله‌ای است که چند باری از بزرگ‌ترهایم شنیده‌ام: "یکباره بگو برای هر چیزی بریم پیش روان‌شناس دیگه!" (همین جمله جرقۀ نوشتن این متن شد. چون حرف‌هایی داشتم که حیفم می‌آمد فقط با چند نفر محدود هم‌رسان کنم. می‌خواستم این حرفم را به همه بگویم، به این امید که شما یکبار به این فکر کنید که می‌توانید رنج کمتری بکشید و کمک بخواهید.) پیشنهادم به هر کسی که روان‌درمانگری را عجیب یا خوار می‌شمارد، تغییر نگرش است. کمی به این فکر کنیم که چطور برای هر دندان‌دردی به دندان‌پزشک مراجعه می‌کنیم و عیبی ندارد. به این فکر کنیم اگر سرمان ژولیده باشد و دیگران از دیدن‌مان چندش‌شان شود، به آرایشگر سر می‌زنیم و اگر غیر از این باشد عجیب است. اما برای رنج‌های روانی‌مان، که حتماً در بسیاری مواقع دیگران را آزار می‌دهد، به روان‌درمانگر نباید مراجعه کنیم.

بزرگ‌تر محترم نماد نگاه بسته، محافظه‌کار و سنتی است، یا شاید کسی است که از خودش شرم دارد و سایۀ شخصیتش چنان ترسناک و مهیب است که حاضر نیست حتی یک بار صادقانه با آن مواجه شود و به‌جای یادگرفتن، رشدکردن و تغییرکردن، ترجیح می‌دهد با عُزلت‌گزینی، تلخی‌کردن یا قُربانی‌نمودن خود، از این مواجهه فرار کند.

شاید بگوید "مگر اجداد ما روان‌درمانگر داشتند؟" درست می‌گوید. منتها اجداد ما به انسولین هم دسترسی نداشتند. شاید بگوید که دیابت حاصل زیست مدرن است و من می‌گویم اتفاقاً انسولین هم اختراع شده تا همین عارضۀ زندگی مدرن را درمان کند.

تمام حرفم این است که روان‌درمانی و روان‌شناسی به عنوان یک نهاد مدرن برای زیست مدرن مفید است. این نهاد خدماتی ارائه می‌دهد که متناسب با این زیست‌ مدرن است. ازدواج سنتی دیگر در یک کلان‌شهر شدنی نیست، رفتار پرخاشجویانه در جامعۀ مدرنِ متراکمِ قانون‌مند پذیرفته‌شده نیست و انتقال دادن مشکلات شخصی به جامعه‌ای که به شدت به فردگرایی گرایش پیدا کرده است، ممکن نیست یا در حال کم‌رنگ‌شدن است. همۀ این‌ها چه چیزی را می‌رساند؟

نهاد روان‌درمانی و روان‌شناسی مانند سایر دستآوردهای مدرنیته، می‌تواند رنجی از انسان امروزی کم کند. نیاکان ما به این ابزار دسترسی نداشتند؛ همان‌طور که به دارو، پزشک، پرستار، تکنولوژی و امثالهم دسترسی نداشتند. می‌توانیم از این دستآورد نه‌چندان‌قدیمی بشر استفاده کنیم تا کیفیت زندگی‌مان را بهبود دهیم و به‌زیستی را تجربه کنیم.








مدرنیتهروانشناسیرواندرمانیروانشناسیازدواج
دانش‌آموختهٔ مدیریتم. از تجربه‌ها، اندیشه‌ها و دغدغه‌هایم خواهم نوشت. ✍️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید