سلام ما به داستان چهارم رسیدیم داستان جنگل راهبه اونم تنهایی اگر نمیدانید راهبه کی است در این تصویر قیافه اش و پایینش معرفی نامه اش هست.
معرفی راهبه:
راهبه روحی افسانه ای هست که هم بازی و هم فیلمش را ساخته اند داستان این است که پیرزنی روحی بدذات به بدنش رفته و ان را تبدیل به راهبه کرده و کاری می کند که از اینه ها خارج شود و یا ورود میکند.(خب بریم سراغ داستان)
پارسا در جنگلی که صاحبش پیرزنی شیطانی بود که نامش راهبه بود قرار داشت او از این چالش ها خسته شده بود چون میدانست شاملی باید باشد تا این چالش را برنده شود،شاملی استاد این کار های راهبه ای بود.پس به درختی تکیه داد و دید دو جای سوراخ وجود دارد اونم چند تا هم نبودند دقیقا هشت سوراخ بود بعد پارسا اشعه فرابنفش را به سمت درخت گرفت وردی در ان نوشته بود اونم از طرف کی؟ شاملی!
ورد این بود (اسکالاتور پوروتینا دزیرونم توق )
شاملی این ورد را از کجا میدانست؟ پس پارسا شروع کرد به احضار و یک شمع با عکس های شاملی و گوشی شاملی را گذاشت و گفت:«لمست می کنم مرده،غذایی که دوست داری اوردم.تو خیلی خوبی.پیش من برگرد.»این جمله را دو بار تکرار کرد و گوشی زنگ خورد شماره ای به این شکل بود ۸۸۸۴۸۷۲۴ من فهمیدم خانه شاملی بود بعد اونم فیس کال پس جواب دادم شاملی گفت :« سلام مواظب باش.» سرم را به پشت کردم و راهبه را دیدم
حالا جنگ من با راهبه شروع ، او اول از کاراته شروع کرد من در کاراته دان اخر بوده ام خیلی باحال بود هر ضربه ای که میزدم پرت میشد ولی من نه بعد به سمت درخت رفتم و دهنش را باز کردم و روی سوراخ ها گذاشته ام و ان ورد را گفتم قدرتش ضعیف شد بعد وردی را که با ان شاملی را که احضار کرده بودم گفتم و پودر شد و پتک از او ماند ولی نمرد روح خارج شد و من پیرزنی را دیدم و با او سلام و علیک کردم و شام در خانه اش ماندیم.
صبح روز بعد در اتاق تاریک بودم و سلندرینا گفت:«افرین حالا چالش اخر را تمام کن و ازاد میشی چالشت هتل جادوگران بدذات است، هاهاهاها.»
لایک و دنبال کردن و کامنت فراموش نشه????