عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۱۴چشم میگشایم. دانههای مرواریدی نور از دامن دریا به دیدگان تارم میرسد. چشمهایم را مه گرفته. نمیدانم چه مدت است دریا مرا به ساحل رانده.…
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۱۳مادرم قبل از من دو کودک مرده به دنیا آورد. امیدی به زنده ماندن من نداشته. به کلیسا رفته و به مریم مقدس متوسل شده.
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۱۲یک نفر مرده. ساعت ۱۲ ظهر. مردی میانسال. زن و فرزندانش بی صدا اشک میریزند و کشیش حرفهایش که تمام میشود جمعیت کمکم پراکنده میشوند...
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۱۱محبوب من خواب میدیدم. در خوابم نیز غایب بودی، اما یادت همراهم بود. دستهایم را میفشرد.
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۱۰تو را گاهی میدیدم. در شبنم صبحگاهی. در تصویر مبهم خود در چالهای آب. در انعکاس چشمهای خیس از اشک. تو را میدیدم که دگرگون میشوی. تو را د…
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۹خاطرات تنها دارایی ماست. هر روز تو را به یاد میآورم که دست در دست تو میان درختان افرا قدم میزدم. من با تو هر سپیده دم میان درختان افرا، ش…
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۸غروب را از اینجا دوست دارم. ته ماندههای خورشید نصیبم میشود. غروب طعم وداع دارد با آنکه میدانیم دوباره طلوعی خواهد بود.
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۷من هیچگاه خود را در هیچ مکان و موقعیتی متعلق به آن زمان و مکان ندانستم. آیا من راهبهای هستم که از راه خود منحرف شده و گرفتار عشق و سپس
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۶۶ میگویند در شهرهایی نه چندان دور طاعون شایع شده. مرگ روی مرگ تلنبار میشود. جانها مفت شدهاند. خدا سرش حسابی شلوغ است...
عاطفه بنویس·۴ سال پیشبازگشت راهبه ۵باران زمین را پر بار کرده. زمین سبز است و این رویش تا جایی که توانسته بر دیوارها دست یازیده و همچون خزندهای بالا رفته. دیشب خواب، عنکبوتی…