Shivang52Hz
Shivang52Hz
خواندن ۳ دقیقه·۲۱ ساعت پیش

سایه‌های شب؛ بخش اول

بی مقدمه میروم سر اصل داستان؛

خانواده‌ای در حاشیه شهر نووسیبریک در روسیه، در خانه‌ای قدیمی و مرموز زندگی می‌کنند. این خانه که در اواخر قرن نوزدهم ساخته شده است، از زمان ساختش تاکنون بسیاری از مالکان خود را دیده و اکنون محل سکونت خانواده‌ی کوچکی به نام خانواده‌ی پتروف است. پدر، مادر و دو فرزند کوچک در این خانه بزرگ و با دیوارهای پوشیده است پیچک خشک شده زندگی می‌کنند.

پدر خانواده، ایوان، یک مرد میان‌سال با چشمانی پر از تجربه و دست‌هایی که به سختی کار کرده‌اند، مهندس معمار است. او از ابتدای زندگی‌اش علاقه زیادی به ساختمان‌های قدیمی و تاریخی داشته و به همین دلیل این خانه‌ی قدیمی را به عنوان محل زندگی خود انتخاب کرده است. او فردی کاری و متعهد است که هر روز صبح زود از خانه بیرون می‌رود و تا دیر وقت مشغول کار است. ایوان نه تنها به خاطر حرفه‌اش بلکه به خاطر علاقه‌اش به مرمت و نگهداری از ساختمان‌های تاریخی شناخته می‌شود. او همچنین به انجام پروژه‌های مرمت داوطلبانه برای مکان‌های تاریخی محلی علاقه‌مند است.

همسرش، آنا، زنی مهربان و صبور است که در یک مدرسه ابتدایی محلی به تدریس مشغول است. آنا همیشه با لبخندی روی لب و حسی از آرامش و محبت به خانه وارد می‌شود و به تعلیم و تربیت فرزندان مدرسه اهمیت زیادی می‌دهد. او عمیقاً به هنر علاقه‌مند است و اغلب اوقات فراغتش را به نقاشی و خواندن کتاب‌های ادبی می‌گذراند. آنا برای خانواده‌اش مثل یک ستون محکم است که تمامی مسئولیت‌های خانه و تربیت فرزندان را بر عهده دارد.

آنها دو فرزند دارند؛ یک پسر هفت ساله به نام الکسی و یک دختر پنج ساله به نام ناتالیا. الکسی پسری پر انرژی و بازیگوش است که همیشه در حال کشف چیزهای جدید و پرسش از والدینش درباره جهان اطرافش است. او به داستان‌های تخیلی علاقه زیادی دارد و همیشه در حال خواندن کتاب‌هایی درباره هیولاها و قهرمانان است. ناتالیا دختری شیرین و مهربان است که همیشه در کنار برادرش دیده می‌شود و از او پیروی می‌کند. او به حیوانات عروسکی و بازی‌های خیالی علاقه‌مند است و اغلب اوقات برای اسباب‌بازی‌هایش داستان های ترسناک تعریف می‌کند.

این خانه با دیوارهای سنگی و پنجره‌های چوبی قدیمی، ظاهری رازآلود و مرموز دارد. صدای زمزمه‌ی باد که از شیارهای پنجره‌ها وارد می‌شود، همیشه در گوش نجواهای رازآبود میکند و فضای خانه را با عطر صاحبان قبلی خانه پر می‌کند. این خانه پر از اتاق‌های کوچک و دالان‌های تاریک است که حس کنجکاوی و هیجان را در افراد برمی‌انگیزد. هر اتاق با وسایل قدیمی و آثار هنری تزئین شده است که اگر دهان باز میکردند هر کدام ساعتها به قصه‌گویی و داستان پردازی میگذراندند.

باغچه‌ی کوچک و دورافتاده‌ای در پشت خانه قرار دارد که پر از گیاهان وحشی و درختان کهنسال است. این باغچه یک جویبار کوچک دارد که از وسط آن می‌گذرد و صدای آرامبخش جریان آب همیشه در روح آشفته آدمیان در عصر مدرن نوازشی همچون دست پدرانه بر سر کودک گمشده میکشد. الکسی و ناتالیا اغلب اوقات بعد از مدرسه به باغچه می‌روند و با هم وقت میگذارنند. الکسی عاشق جستجو در میان درختان و بوته‌ها و ناتالیا عاشق خواندن کتاب در زیر سایه درخت کهنسال باغ است.

اما در شب‌های طوفانی، خانه پتروف‌ها در حال تجربه چیزی کاملاً متفاوت است. صدای رعد و برق از بیرون خانه به گوش می‌رسد و باد شدید شاخه‌های درختان همچون شلاق کشیشان دادگاه تفتیش بر تن پنجره‌های کافر میزند. قطرات باران به شدت به سقف خانه می‌کوبند و صدای طوفان در همه جا میپیچد. ایوان و آنا در اتاق نشیمن نشسته‌اند و تلاش می‌کنند تا با خواندن کتاب و شنیدن موسیقی آرامش خود را حفظ کنند. اما الکسی به سختی می‌تواند آرام بگیرد. او در تختخواب خود دراز کشیده و به تاریکی گوشه اتاق خیره شده است...

داستان کوتاهداستان ترسناکترسناکژانر وحشت
شیون های ناشنیده نهنگ 52 هرتزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید