امروز قبولش کردم. قبول کردم که بشینه تو قلبم. وقتی جواب مثبت و ازم شنید خیلی خوشحال شد. لبخند زد. لبخندش واقعی بود. اما من...
من چرا یدفعه گرد غم نشست رو قلبم. چرا لبخندهای عمیقم ظاهری شد. مگه همین و نمی خواستم. چرا حالم خوب نیست. اما... اما نمی خوام خرابش کنم. شاید این حال بد موقتیه. شایدم اون حال خوب موندگار نبود. نمیدونم. خدایا تو بهم بگو کار درستی کردم یا نه.
دیگه از امروز اون آدم دیروز نیستم. دیگه ینفر نیستم . خودم تنها نیستم . الان دو نفرم. شاید همینه یکم حالم خوش نیست. شاید با خود جدیدم غریبی می کنم. یعنی فردا حالم عوض میشه؟! روزای خوب دوباره شروع میشه. یا دوباره پا تو یه مسیر اشتباه گذاشتم. اما می دونم تو همیشه حواست بهم هست. نمیزاری اشتباه کنم. اگرم خطایی باشه تو درستش می کنی.
یه مسیر روشن و پیش روم می بینم اما یکمی یه جای کار میلنگه...