دیشب با خدا دعوایم شــــد…
باهم قهر کردیم ، فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد
رفتم گوشهای نشستم ، تمام وجودم را با اشک بیرون ریختم و خوابم برد…
صبح که شد بیدار شدم ، مادرم گفت؛
نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی میآمد.?
^^^^^^^
خدایاا میشنوی صدامو؟! حواست بهم هست؟!
مگه من کیو دارم تو این دنیای در اندشت بی رحم!
الهی رو بر نگردان از من…