ویرگول
ورودثبت نام
پادباز
پادباز
خواندن ۵ دقیقه·۷ ماه پیش

کتاب قصر آبی

قصر آبی، اثری از نویسنده ی آن شرلی خانم مونتگمری با ترجمه آقای برجیسیان از نشر قدیانی
قصر آبی، اثری از نویسنده ی آن شرلی خانم مونتگمری با ترجمه آقای برجیسیان از نشر قدیانی



✍️قصر آبی، اثری از نویسنده مجموعه کتاب های آن شرلی که احتمالا حتی اگر کسی آن هارا نخوانده باشد از معروف و مشهور بودن آن اطلاع دارد.حقیقتا ابتدای کتاب داشتم به این فکر می کردم که چقدر به عنوان یک رمان کلاسیک در مقایسه ذهنی ام با آثار جین آستن، خواهران برونته و سایر کلاسیک های این مدلی با چه شاهکاری روبرو هستم و چقدر مانند آن شرلی دارم با ولنسی(شخص اول) ارتباط می گیرم. جملات شاهکار کتاب را واقعا نمی شود نادیده گرفت و بیشترشان را هایلایت کردم و معتقدم چندین قدم از این جهت و سایر جملات کلیشه ای رمان های همانموقع جلوتر است. منتها هرچه جلو تر رفتم ضعف های قصه خودش را بیشتر به من نشان داد. شما برای اینکه بخواهید خواننده را تا آخر رمان با خود همراه کنید قاعدتا نیاز به دلیل قوی ای دارید.بله دلایلش را این کتاب دارد.شخصیت پردازی خوب، شخصیت های فرعی کنجکاو کننده، شروع خوب و... اما آنچه که این همراهی را آنقدر لذت بخش نکرد برای من به شرح زیر است:
۱) در توصیفات از طبیعت بشدت زیاده روی شده بود و گاه از علاقه اش به چیز های اطرافش هم بیش از حد توضیح می داد و جالب آنکه ده صفحه بعد باز هم تکرارش می کرد و یکسری عبارات طولانی را مدام می شد خواند هر چند صفحه یکبار.

۲) توصیفات اضافه نه تنها از طبیعت، بلکه سبک زندگی قدیمی ای که داشته، حسش نسبت به آدم ها، حال و هوای زندگی جدیدش و.... که آزار دهنده می شد و مثلا صد صفحه را می خواندیم بدون حتی یک اتفاق خاص و جدید که داستان را به سمت دیگری ببرد.از اواسط به بعد اینطور بودم که:اوکی دیگر متوجه شدم کاملا که چه حسی داری!فهمیدیم الان خوشبختی قبلا اینطور نبوده ای و برخورد های نامحترمانه اینگونه که از بانو مونتگومری پوزش می خواهم.ولی مطمئنم حتی افرادی که با توصیفات کتب کلاسیک مشکلی ندارند هم اینجا به مشکل برخواهند خورد و البته که از کتاب هم انتظار بروز وقایع بیشتری داشتم بجای این حجم از توصیف.

۳) یا کتاب نباید باتوجه به وقایع اتفاق افتاده در آن انقدر طولانی می بود یا اینکه اتفاقات و چالش های سخت تر و بیشتری در مسیر ولنسی و زندگی اش باید قرار می گرفت.

۴) در شخصیت ولنسی چه نوع محتاط و سر به راهش و چه پس از آن سرکش و سنت شکنش زیاده روی می شد. گاهی رفتار هایش برایم خارج از منطق می شد. همچنین تغییر رفتار ناگهانی او که یکخورده برایم با این سرعت عجیب بود. درست است که شوکی قوی تر از مرگ نمی تواند منجر به این تغییر شود و خبر مرگ هم باعث این اتفاق شد منتها خود کنار آمدنش با مقوله مرگ باید کمی تلخ تر می بود. حتی ناامیدترین انسان ها که می خواهند خودکشی کنند و مرگ را انتخاب می کنند هم لحظات سختی را برای قبول کردن نهایی تصمیمشان می گذرانند و حتی لحظاتی هم پشیمان می شوند. اما ولنسی با اینکه انتخابش مرگ نبود و یک اتفاق بود برایش شنیدن خبر مرگش(اسپویل نیست ابتدای کتاب می فهمید)خیلی خیلی خونسرد با این واقعه برخورد کرد و با خود فکر کردم شاید نویسنده می خواهد به کمک اغراق عمق تنهایی و فاجعه ی بی کسی و نادیده گرفتگی ولنسی را به ما بفهماند و این موضوع را می توانم در نظر نگیرم جزو نکات اصلی منفی کتاب. ولی آنجا جای تعجب داشت که زمانی که در اوج خوشی هایش بود نیز باز از مرگ نمی ترسید و این از منطق خارج بود. چون امید بقول خود نویسنده انسان را در بند می کند و آیا او با وجود خوشی های دوران سنت شکنی اش امیدوار نبود؟؟نباید کمی با مرگ به مشکل بر می خورد؟
حال می خواهم بروم سراغ نکات خوب کتاب که قابل تحسین هستند:
۱)نویسنده با جملات بسیار منطقی به موضوع تحقیر پیر دختر ها(به اصطلاح)بخاطر عدم شکار(!!!!) همسر می پردازد و بنظرم باتوجه به زمانش پرداخت خوبی به این موضوع دارد. ولی خیلی به خوبی از پس شرح سنگینی غصه دختری مثل ولنسی که حس منتخب نبودن و نادیده گرفته شدن دارد و حرف های خانواده هم بسیار اذیتش می کنند. رویی از خودش که از آن متنفر است و همیشه باید خودش را سانسور کرده و اخلاق خانواده اش را تحمل کند.دراصل طراحی کاراکتری با این ویژگی ها که همزمان بخواهد دوست داشتنی هم باشد برای خواننده سخت است که خانم مونتگومری به خوبی از پسش بر می آید. ۲) جذابیت شخصیت بارنی که متاسفانه البته به اندازه کافی به آن پرداخته نمی شود بجز اینکه با او خوش می گذراند ولنسی و دو اینکه بدنام شهر است.دیگر در طول داستان ما وارد شخصیت او و زندگی اش نمی شویم درحالیکه شخصیت او بشدت در ابتدا مرا یاد رت باتلر بربادرفته انداخت منتها آن شوخ طبعی تکه پرانی و جسور بودن را در او آنقدر حس نکردم و بنظرم کمی هم حیف شد.البته که رت باتلر شخصیتی جاودانه بود در نظر من و بارنی تفاوت های زیادی حتی در توصیفات نویسنده از او دارد اما باز هم آنچه که از بارنی توصیف می شد با آن عملکرد واقعی اش کمی در تضاد بود و انتظار بیشتری می رفت از نویسنده که به او باتوجه به توصیفاتش از او بپردازد.

در پایان کتاب را درکل دوست داشتم و ترجمه هم به خوبی از پس انتقال مفاهیم بر آمده بود.


بریده هایی از کتاب:


۱)«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای
دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی
می ترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به
دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک
و مهمتر از همه، خفتبار است.»


۲)برای ولنسی چندان مهم نبود که پیردختر
بشود. با خودش فکر کرد، "بالأخره پیردختر
بودن نمیتواند به اندازه ازدواج با کسی
مثل عموولینگتون یا عموبنجامین یا حتی
عموهربرت ترسناک باشد."


۳)تمام عمرم سعی کرده ام بقیه را راضی کنم
و شکست خوردم. بعد از این خودم را راضی
میکنم! دیگر هیچوقت به چیزی تظاهر
نمی کنم. تمام عمرم با دروغ و تظاهر و
طفره رفتن زندگی کرده ام. گفتن حقیقت چه
نعمت بزرگی است!


۴) ساعت سه صبح بود، معقول ترین پربارترین و منفور ترین ساعت برای محاکمه خود.


۵) امیدوار اسیر است اما ناامید آزاد.

کتابآن شرلیرمانعاشقانهزنان
نوشته های یک شنونده از دنیای پادکست.امید که مفید واقع شود. https://t.me/podbuzz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید