بی نهایت خسته ام
این متن هم برای دوسال پیش بوده که آرشیو کرده بودم. کاش آرشیو ویرگول رو بهبود بدن. وقتی برمیگردونیم همه چیز مثل قبل بمونه.
"بی نهایت خسته ام
نه از کار زیاد!
از ذهن مشغولی!!
انگار بی حرکت وایسادم و یه کوله بزرگ رو دوشمه. از هرطرف یکی یچیزی پرت کرده تو کوله من. و من حیران مونده ام که کدوم بار رو به کجا ببرم. انقدر اینجا وایسادم که پاهام خشک شده. توان حرکت ندارم
هرچیزی میبینم منو درگیر میکنه. هر تصویر ساده ای میتونه منو وصل کنه به هزارتا رویا
موفقیت و رشد دوستان و همکلاسیام و درجا زدن های خودم هم شده پتک خودسرزنشی..
از بچه های دانشگاه فقط دوسه تاشون هستند که واقعا رشد کردن. بقیه مثل من و یا بدتر از من. اما من چشمم اونا رو میبینه که موفق ترن و براشون بی حد خوشحالم و به خودم سیخونک میزنم که آهای دختر چرا جا موندی؟
من و خیلیای دیگه مون درگیر روزمرگی هستیم. شدیم معلم. استخدام دولت. حقوق ثابت. خیال جمع. سکون و سکون و سکون..
ناشکر نیستم اما این زندگی چیزی نبود که من دوسش داشته باشم.
من سرشار از هیجان بودم. با بچه ها پروژه میگرفتیم و شبانه روز مشغولش بودیم و وقتی به سرانجام میرسید لبریز شوق و شور میشدیم. حس میکردم توانمندم. میتونم از پس خیلی کارها بر بیام
یکهو چی شد که اینقدر عقب موندم؟
الان نعنا بود میگفت بازم داری خودتو سرزنش میکنی؟
بعد از یه فاصله طولانی، دوسه تا پروژه دیگه رو با بچه ها استارت زدیم ولی رها کردم. چون حیران بودم...
انگار طلسم شده باشم. حس میکردم اختیار ذهنم دست من نیست...
امسال به زور نعنا و با هول دادنای اون، درس خوندم و کنکور ارشد دادم. باورم نمیشد رتبه دو رقمی بیارم! باورم نمیشد اصلا بتونم مستمر درس بخونم!
آها پیداش کردم.. استمرار!
استمرار و استقامت و پافشاری و پشتکار و همت و...
کلمات قشنگی که نیازشون دارم تو زندگیم تبدیل بشن به ویژگی هام
خیلی خسته ام
تو رویاهام آینده سختی رو انتخاب کردم اما مسلما نباید مثل الان زندگی کنم
وقتی به آینده فکر میکنم، به رویاهام، به پونه ای که میخوام باشم، بغضم میگیره
چقدر خسته ام خدایا..."
اینکه من دوسال بیشتره درگیر این چیزام یه کم تلخه. پونه جان! به خودت بیا دختر!!