یه فایل اکسل با اعداد و نمودارهایی که نشون میداد شرایط کسبوکار درحال پیشرفته؛ هر زمانی هم که شاخصهای مدتی ثابت میشد یا کمی سرخم میکرد و میل به افول داشت برای چارهاندیشی و احیای اون به سرعت جلسهای و طوفان فکری برپا میشد تا دوباره به خط دوستداشتنی پیشرفت برگرده.
چند وقتیه متوجه شباهت اعداد و نمودارها به بچههای کوچیک شدم! از وقتی اولین شاخصها رو مشخص میکنی و اعداد شروع میشن مثل بچهای هستن که در اولینها ماههای تولدش نیاز به توجه و بررسی وسواسگونه دارن. خیلی هم لوسن این شاخصهها و نمیشه از هیچکدوم غافل شد؛ سریع حسادت میکنن و برای خودشیرینی بنا میکنن به ناز کردن.
ماهها این شاخصها رو دنبال کردم و توی ارائهها به سرمایه گذار، هدف گذاری یا ارزیابی عملکرد اعضای تیم ازشون بهره بردم. گمونم این نمودارها به نیکوتین آلوده باشن که چک کردنشون خیلی سریع به عادتی وسواس گونه بدل میشه و برای کسی که خمیرمایه پشت میز نشینی داشته نوعی تونل زنی روی باقی وجوه سازمانه که نیاز به بلند شدن از پشت صفحه نمایش و مشاهده و ارتباط گیری انسانی داره.
پشت میز دوست داشتنی و خیره به نمودار خوشرنگ بودم و حس میکردم همه چیز تحت کنترله که صدای شکستن ترکهای ارزیابی نشدهای خصوصا از جنس روابط فردی بلند شد.
حسهای خاموش انسانی مثل اعتماد، همسرنوشتی در نتایج و صداقت کسایی که مثل بچهشون از آمار محافظت میکردن رو از هم دور کرد. روابطی که درکش نکردم، حسهایی که در مدلم بهش شاخصی اختصاص ندادم و طولی نکشید که نمودارها هم سریع و غیر قابل جبران سقوط کرد و مثل آواری که طبقات دیگر رو روی هم خراب میکنه.
پلتفرمی که به درستی مخاطب جمع میکرد و اونها رو در قلاب بازاریابی میانداخت و یک سیستم ساختار یافته و کامل از پیگیری و مدل تبدیل به مشتری و حتی وفادار سازی با شاخصهایی که هنوز هم بعضیاشون در حال صعود هستن دیگه به درستی کار نمیکنه! شاید شاخصهایی وجود داشته که باید اونهارو هم در نمودارها لحاظ میکردیم ولی جملهای جایی خونده بودم و بعد از این تجربه از یاد نمیبرم که میگفت:
«هرچیزی که قابل اندازه گیری باشه مهم نیست و هر چیز مهمی هم قابل ارزیابی نیست».