پاپ پایوس سیزدهم
پاپ پایوس سیزدهم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

تنهایی خارج از کانتکست


به عنوان کسی که خودم را کاملا با تنهایی در صلح می‌دانم هرگز تصور نمی‌کردم که در هیچ سناریویی تنهایی بتواند کوچک‌ترین گزندی به من وارد کند. اما قبل از آنکه وارد قضیه تنهایی شویم بگذارید بگویم چرا غافلگیر شدم!

وقتی که خیلی گرسنه هستید ممکن است به غذایی که بیش‌تر از همه دوست دارید فکر کنید. وقتی که به آن غذا می‌رسید، بعد از گرسنگی زیاد، لذت خوردن برای شما دوچندان است. همیشه در این شرایط با خودم فکر می‌کردم چه می‌شد اگر می‌توانستم هر وقت که غذای مورد علاقه‌ام را می‌خورم به همین میزان لذت ببرم؟

حالا فرض کنید هر روز شما را ۲۴ ساعت گرسنگی می‌دهند و بعد به شما غذای مورد علاقه‌تان را می‌دهند. ۲۴ ساعت گرسنگی به نوعی شکنجه است و خوردن آن غذا در حالی که بعد از یک یا دوبار لذت بخش بوده به نوعی با شکنجه شدن شما پیوند می‌خورد. به طوری که شما هر زمان بعدا اگر بخواهید غذای مورد علاقه‌تان را مخصوصا بعد از یک گرسنگی نسبتا طولانی بخورید، ناخودآگاه مغز شما شرایط شکنجه و ناراحتی ناشی از آن را یادآوری خواهد کرد.

برگردیم به من. من همیشه در زندگی از تنهایی خودخواسته بسیار لذت می‌برم و این تنهایی به هر درازا باشد آن را عزیز می‌دارم. یک دورانی که سیاه‌ترین دوران زندگی من نیز بود، به معنای واقعی تنها بودم. چاره‌ای جز تنهایی نداشتم و آن تنهایی خودخواسته هم نبود. در دوران سربازی با همه مشکلاتی که داشتم و همه دردها پیوند عمیقی بین تنهایی تحمیلی و همان دردها برقرار شد که نقش آن تا همیشه در زندگی من باقی ماند.

در واقع من هرگز با آن تنهایی تحمیلی مشکلی نداشتم و می‌توانستم با کمال مسرت آن را سپری کنم، منتها با پیوند نامیمونی که بین آن و مشکلات روانی و جسمی من در آن دورانِ به خصوص برقرار شد، تنهایی تحمیلی تبدیل به یادآور سیاهی آن برهه گردید.

اکنون که در شهری غریب هستم و در تنهایی تحمیلی به سر می‌برم، سعی دارم که ارتباط بین تنهایی تحمیلی و آن شکنجه را به صورت منطقی با خودم حل و فصل کنم اما ناخودگاه آدمی چیزی نیست که به این راحتی‌ها بتوان روی آن دستورالعمل تازه‌ای نوشت. گهگداری اما یادم می‌رود که این تنهایی تحمیلی است و می‌شوم همان شادابی که با تنهایی خود عشق بازی می‌کرد.


تنهاییسربازیسفرخاطره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید