دیشب یه فیلم دیدم و تو دیالوگ آخرش گفت: به حداقل راضی نباش.
همین جمله کاملا کلیشه ای باعث یه تردید و یه دلهره تو من شد و...
بذارید از قبل تر شروع کنم :
حدود دو هفته پیش، من کاملا استرس داشتم و عصبی بودم و تا همین چند روز پیش به همین شکل گذشت.
دلیلش این بود که من بین دو تا گزینه که از مهم ترین تصمیم های زندگیم بود گیر کرده بودم و نمی تونستم انتخاب کنم.
احتمالا شما هم تو این موقعیت ها گیر کردید و می دونید چقدر فشار روانی داره.
_حالا این دو تا گزینه چی بود؟
بذارید از چند ماه قبل تر براتون بگم :
6 ماه پیش تصمیم گرفتم که باید مهاجرت کنم اینجا جای موندن نیست. از چند نفر هم پرسیده بودم. گفتن ببین میری رشته ی مورد علاقتو انتخاب میکنی تا دکترا خوب میخونی یه چند تا آزمون مثه آیلس و... میدی بعدشم هم از دانشگاه پذیرش میگیری و اپلای میکنی یا میشی (برای فعل اپلای بین علما اختلاف هست)
خلاصه منم همین تو سرم افتاده بودو اینم بگم که تو سال کنکورم. حدود 6 ماه داشتم خوب می خوندم که یه دفعه این سوال برام پیش اومد که چرا می خوای مهاجرت کنی؟
یه سری دلیل اوردم برای خودم مثل :
_خب اونجا رفاهش بیشتره
_کار راحت تر پیدا میکنی
و...
و حالا بعد از شیش ماه فهمیدم که دلایلم برای مهاجرت کافی نیست و بووووم!! استرس شروع شد. آینده داشت تاریک تر و تاریک تر میشد.
و از اون بدتر حتی نمی دونستم که واقعا من به این رشته ای که میخوام بخونم علاقه دارم یا نه؟
ولی با این حال این هنوز یکی از گزینه هام بود و چون نمیدونستم به چی علاقه دارم نتونستم رشته ی دیگه ای رو برای تصمیم گیری انتخاب کنم.
اگه تو این جور موقعیت ها یعنی تصمیم گیری های سخت گیر کرده باشید خود به خود یه گزینه آسون تر سروکلش پیدا میشه.
حالا اون چی بود؟
دانشگاه فرهنگیان ( همون تربیت معلم سابق)
شاید بگید چرا حالا این؟
_چون رتبه ی خیلی خوبی لازم نداره.
_برای من که پسرم سربازی معاف میشم.
_و وقتی پامو بذارم تو دانشگاه ماهی 1.5 میلیون حقوق میگیرم.
و اینا باعث میشد که من بتونم هم مستقل شم هم بتونم یه ذره فرصت پیدا بکنم تا تجربه کنم و علاقه ی خودمو پیدا کنم چون ساعت کاری زیادی هم نداره.
و یاد حرف شاهین کلانتری افتادم که توی پادکست علی یکانی گفت : "" ببین من همونجوری تو خونه ننشستم تا علاقمو پیدا کنم تجربه کردم تا بدستش بیارم.""
البته دقیقش رو یادم نیست ولی یه همچین چیزی بود.
خلاصه از بحث دور نشیم من بین این دو تا گزینه گیر کرده بودم یکی راه آسونتر با اینکه علاقه نداشتم و یکی سخت تر ولی یه ذره احتمال میدادم که یه ذره علاقه دارم.
و تا دو هفته واقعا عذاب کشیدم تا انتخاب کنم.
چون همش ترس از تصمیم گیری اشتباه داشتم. و واقعا اون ترس و تردید یکی از کشنده ترین چیز هاس. چون نه میذاره کاری بکنی نه میذاره تصمیم بگیری.
یادم افتاد که علی یکانی یه پادکست داده در مورد تصمیم گیری.
یه جایی از اون قسمت گفتش:"" ما نگاه صفر و صد به قضیه ها داریم. یعنی فکر میکنیم اگه شکست بخوریم دیگه همه چی تمومه و میمیریم اگر هم پیروز بشیم دیگه همه چیزو به دست آوردیم. این باعث میشه ما از شکست بترسیم.
و هم چنین ما از شکست میترسیم چون از قضاوت میترسیم. مثلا اگر شکست بخوریم حالا بقیه چی فکر میکنن و... ""
و همین واقعا دید منو باز تر کرد. دنیا برام بزرگ تر شد. با وجود ساده بودنش.
شاهین کلانتری میگه :"" نمیشه یه معادله ی ریاضی رو ذهنی حل کرد ( منظور به طور معمول که نمیشه حل کرد ) باید اون رو نوشت تا بشه حل کرد. پس چطوری میخواید مهم ترین مسائل زندگیتون رو ذهنی حل کنید. مکتوب فکر کنید. ""
من هم قلمو برداشتم و درمورد هر کدوم از گزینه ها نوشتم و بزرگ ترین ترسم رو نوشتم و از خودم پرسیدم میتونم جبرانش کنم؟ و بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتم.
و بعد از چند روز اون دیالوگ باعث شد من دلهره و اضطراب بگیرم و پیش خودم گفتم نکنه من به حداقل راضی شدم.
میدونید خوبیه مکتوب فکر کردن و مکتوب تصمیم گرفتن چیه؟
اینه که اگر تردید کنید راحت می تونید بر گردید و یه نگاه بندازی به نوشته ها.
و من نگاه کردم و فهمیدم که تصمیم من آنچنان به حداقل راضی شدن هم نیست. و اون تردید از بین رفت. و این دو تا نتیجه برای من داشت.
یکی این که واقعا یه فیلم یه موزیک یا حتی یک جمله میتونه تاثیر عجیبی رو آدم داشته باشه هر چقدر هم توی یه موضوع اطمینان داشته باشید چه مثبت چه منفی. اون یکی هم این که واقعا مکتوب نوشتن و روز نوشته میتونه خیلی کمک کن.
اگر خاطره یا تجربه ای درباره پیدا کردن علاقه دارید من رو از اون بهرمند کنید .خیلی ممنون