یه سری الگوها و مفاهیم به طور وحشتناکی زندگی ما رو تحت شعاع قرار میدن و باعث میشه حس حال هر روزمون به اون الگوها گره بخوره.
منظورم از مفاهیم ذات عمل هستش.
این الگو ها از کودکی ثبت میشه و اگر خارج از الگو ها رفتار شه اغلب حس عذاب وجدان پیدا میشه.
مثلا: کتاب یه الگوی خوب تو ذهنمون تعریف شده حالا میتونه به خاطر جامعه خانواده یا هرچی باشه و وقتی شروع به خوندن کتاب میکنیم حس حال خوبی پیدا می کنیم و اگر بازی کردن برای ما الگوی مثبت تعریف نشده باشه بعد از بازی کردن حال خوبی نداریم در حالی که در حال بازی ما لذت میبردیم.
و اگه بخوایم از لحاظ فیزیولوژیکی به قضیه نگاه کنیم وقتی بخوایم حتی دربارهی یه کار که مفهوم و الگوی مثبتی در ذهنمون داره برنامه ریزی کنیم که انجامش بدیم دوپامین ترشح میشه وقتی بخوایم انجامش بدیم هم ترشح میشه
(هورمون شادی آور).
حتما دیدید افرادی رو که چند میلیون به خیریه هدیه میدن چون حالشون بهتر میشه یا مثلا میرن یه مکان مقدسی برای عبادت یا زیارت و بعد از اون حس خوبی دارن. خب اون حس خوب بی دلیل نیست.
مثال زیادی از نوعی آدما هست که یجوری تربیت شدن و بزرگ شدن که قتل و کشتن یه چیز عادیه و حتی لذت میبره یعنی فقط با کشتن اون مقدار دوپامینو دریافت میکنن.
خوب این یه مفهموم مثبتی برای طرف داره.
مفاهیم و الگوها ممکنه از طرق خانواده، اجتماع یا مدرسه برای فرد تعریف بشه و همینطور خودت فرد در طول زندگی بر اساس تجربه یا با افکارش برای خودش تعریف کنه.
فقط امیدوارم ژنتیک تاثیری نداشته باشه.
مفاهیم و الگوها به طور ناخودآگاه بر روند زندگی تاثیر داره یعنی فرد افکارش به سمتش سوق پیدا میکنه بدون اینکه بخواد.
حالا چرا گفتم به طور مزخرفی تاثیر گذاره:
1.به طور مثال داری بازی میکنی و چون بازی کردن باعث ترشح آدرنالین میشه ازش لذت میبری ( چون به آدرنالین اعتیاد داری. جذاب ترین اعتیاد ممکن:) ) و چون بازیکردن جز الگوهای منفی هست مثلا به طور وقت تلف کردن ذخیره شده عذاب وجدان میگیری که یه هورمونی ترشح میشه که حالت بد میشه.
2.الگو ها ارزش گذاری میشن توسط یه سری آدمایی که حتی خودشون صلاحیت ارزش گذاری ندارن. هر آدمی با آدم دیگه فرق داره هدف یکی با هدف دیگه فرق داره.
هر آدمی میتونه خودآگاه و ناخودآگاه یه سری الگو برای افراد تعریف کنن. یه قانونی هست که میگه تو میانگین 5 نفر اطراف خودت هستی یعنی تاثیر گذاری اطرافیان به حدیه که کم کم به میانگین همون 5 نفر تبدیل میشی.
پس هرکس به عنوان دوست، پدر و مادر یا این اینفلوئنسر های مسخره ی اینیستگرام به شدت رو آدم های دیگه مسئولن.
هیچ چیزی مثل سریال 13reasons why
این مسئله رو نشون نداده پیشنهاد میکنم حتما ببینید.
نتیجه حرفم اینه که اگر حس بدی به چیزی داری که حتی خودتم نمی دونی چرا دلیلش این نیست که بد به دلت راه داده یا چشم بصیرت داری که اون حتما بده فقط به خاطر یه سری اطلاعات مسخرس که یه زمانی وارد مغزت شده.
فقط آدم توی این شرایط میتونه الگوهای ثبت شده تو مغزش رو شناسایی کنه و یکم منطقی تر با شرایط برخورد کنه که من خودم حال ندارم این کارو کنم. قط آدم توی این شرایط میتونه الگوهای ثبت شده تو مغزش رو شناسایی کنه و یکم منطقی تر با شرایط برخورد کنه که من خودم حال ندارم این کارو کنم.
بیخیال :)
ظاهرا دوپامین همه چیزه. کار خوب معنایی نداره وقتی همش برای حس خوبه. کی کار خوب رو بدون پاداش انجام میده؟
اگه کار خوب رو انجام بدی و حالت بد شه بازم انجام میدی؟
اگه فداکاری بدون وعده ی بهشت باشه بازم انجام میشه؟
منبع (فقط بخش ترشح هورمون ها هنگام احساسات(دوپامین و... ) )
https://dx.doi.org/10.1093%2Fcercor%2F13.10.1064https://dx.doi.org/10.1016%2Fj.mehy.2011.11.016
http://www.cns.nyu.edu/labs/ledouxlab/the_emotional_brain/book_description.htm
http://psychcentral.com/lib/music-how-it-impacts-your-brain-emotions/