دو سال پیش ..
زمانی که برای اولین بار وارد دنیای بزرگ برنامه نویسی شدم و با برنامه نویسی وب شروع کردم ..اون موقع پر از انگیزه و انرژی بودم برای یادگیری چیزی که هرروز بیشتر از دیروز دوسش داشتم خصوصا اینکه سمت فرانت اند و کلاینت یک وب سایت به نظر من جذاب تر بود تا سمت سرور اون و من به سرعت جلو میرفتم توی دنیایی که شاید بشه گفت هیچ پایانی نداشت .
رفته رفته انگیزه من تحلیل رفت بعد از یه مدت احساس کردم این چیزی نیست که من میخوام و دیگه اونقدر ها هم برام جذابیت نداره در عوض به سمت اپلیکشین های موبایل جذب شدم و خب طبیعتا PHP رو ول کردم چون دیگه احتیاجی بهش در اون لحظه نداشتم.
خب من در قدم بعد رفتم سمت برنامه نویسی برای گوشی های آيفون و یادگیری از صفر زبان Swift ..
شاید باورتون نشه ولی انقدر علاقه داشتم که رفتم مک بوک خریدم (البته اون موقع ارزون بود)) که بالاخره به طور رسمی اون رو شروع کنم .. و من حتی کتاب رسمی اون زبان که توسط اپل منتشر شده بود رو هم به زبان اصلی تا بیشترش رو خوندم ...
اما احتمالا حدس میزنید که بعدش چیشد مجدد اون حس نا امیدی از ادامه ی کار و یادگیری به سراغم اومد و باز هم رهاش کردم .
توی این دوسال پر بود از این کار ها که دو نمونش رو مثال زدم و همین طور زبان ها و چیز های دیگه رو امتحان کردم حتی برای یک روز react native رو هم تست کردم ..یه جاهایی م به شکل ابلهانه ای حس میکردم چون این زبان مزخرف هست پس من نمیتونم یادبگیرمش درحالی که مشکل از خودم بود نه اون زبان و یا پلتفرم..
تهش این شد که من شدم ادمی که هم همه چیز میدونه و هم هیچی نمیدونه!!
الان که بهش نگاه میکنم میبینم این کار من به چندین علت بوده :
یکیش اینکه من وقتی چندتا چیز از یک زبان رو نمیفهمیدم به جای رفتن دنبال مفهوم اون و یادگیریش زبان برنامه نویسمو عوض میکردم مثلا اگه من نمیفهمیدم که Tuple ها توی پایتون چی هستن و به چه کاری دقیقا میاد تلاش نمیکردم که یادبگیرمش و وقتی چندتا از این چیز ها جمع میشد من تصمیم میگرفتم که برم سمت یه جای دیگه و یه زبان برنامه نویسی جدید!!
دومین دلیل نگاه کردن به جایگاه دیگران و میزان مهارت اون ها و مقایسه کردن خودم با اون ها بود..
اگه من میدیدیم آقای X جنگو رو خیلی خوب بلده و چیز های حرفه ای باهاش ساخته و خب درامد قابل قبولی ازش داره سریع جذب جنگو میشدم و تصمیم میگرفتم اینی که الان داخلش هستم رو رها کنم وبرم سمت جنگو.
و درنهایت مهم ترین دلیلی که به نظرم باعث میشد این اشتباهات رو انجام بدم نداشتن انگیزه بود و نداشتن انگیزه از نداشتن هدف بعد از یادگیری اون زبان مورد نظر میومد ..
من هیچ وقت با خودم فکر نکردم که فرضا الان اگه من PHP رو فول بلدم و حرفه ای هستم و خب بعدش که چی ؟؟قراره چه استفاده ای ازش بکنم؟؟ چه پروژه و چیز مفیدی قراره باهاش بسازم؟؟ به نظرم مهم ترین چیز اینه که ما اموزش هامون درقالب پروژه باشه و چیزهایی که همیشه دوس داشتیم بسازیمشون.
اینجوری در مسیر ساختن هم اون دانش لازم رو کسب میکنیم هم یه چیزی میسازیم که هم به درد خودمون و جامعمون بخوره هم اینکه انگیره ای میشه برای توسعه دادن و یادگیری بیشتر.لازمم نیست چیز خفنی توی ذهنمون باشه همین که یه ایده کوچیک باشه برای شروع و ساختنش با چیزایی که داریم یاد میگیریم کافیه.
دلایلی که بالا نوشتم و چندین چیز دیگه از مهم ترین عواملی بود که مطمئنم برای خیلی از برنامه نویس ها پیش اومده که نتونستن ادامه بدن یا ناامید شدن یا اینکه هیچ وقت نتونستن برنامه نویس بشن!!
حرف من اینه قبل از شروع مسیر خودتون رو مشخص کنین معایب و مزایای اون چیزی که میخوایید یادبگیرید رو بسنجید و درنهایت شروعش کنید..اما وقتی شروع کردین دیگه رهاش نکنین تا به یه جای خوب و قابل قبولی برسین و عمیق یاد بگیرین ..چون دنیا به کسی که به چندتا چیز ناخونک زده احتیاج نداره بلکه به کسی احتیاج داره که در درجه اول متخصص در یک چیز و یا چند چیز باشه ..که این حالت دوم نیازمند سختی های بیشتری هم هست .
به هرحال امیدوارم اشتباه من رو کسی تکرار نکنه و در رسیدن به هدفش ثابت قدم باشه ..
موفق باشید:)