توی هر سازمانی چیزی که زیاده اختلاف بین اعضاست و تیم HR همیشه در این زمینه مسئول بهبود شرایطه. بچههای منابع انسانی هم همیشه تلاش میکنن کار رو به یه جایی برسونن که هم به نفع آدمها باشه و هم به نفع سازمان. این وسط همیشه همیشه انتقاد به HRیها فراوونه که طرف همکارهات وایسا و یهجورایی انگاری همیشه متهمی که به یک سمت غش کردی.
اینم از جذابیتهای این پوزیشنه! :))
ولی نکتهای که گاهی از ذهن آدمها انگاری میره و از شدت بدیهی بودن فراموش میشه اینه که کسایی که توی تیم HR کار میکنن هم انسانند و روبهروشون هم همیشه انسانها قرار گرفتند، نه ماشین یا کامپیوتر یا چیزهایی شبیه به این که بشه با فرمول و دودوتا چهارتا برای مسالهشون به جواب دقیق و درست رسید.
هر اختلافی که بین دو نفر در سازمان اتفاق میافته، برای انسانهای شاغل در HR هم یک چالشه. چالشی که احتمالا توی زندگی خودشون باهاش روبهرو نشدن.
مسالههایی که گاهی آدمها رو توی یه دوراهی اخلاقی میگذاره، گاهی میزان انسانیت و شرافتشون رو میسنجه یا با ترسهای بزرگ زندگیشون روبهروشون میکنه.
دغدغهای که یکی از همکارهام به من منتقل کرد و من رو هم مثل اون توی انتخاب راه درست و سالم به شک انداخت، دستمایهی نوشتن این چندخط شد.
منو به این نقطه رسوند که فکر کنم چقدر کاری که دارم انجام میدم روی انسانها میتونه تاثیرگذار باشه، راه زندگیشون رو تغییر بده و خاطرات به شدت بد یا خوبی رو ذهنشون ثبت کنه.
دوست دارم نظر شمایی که از این نوشته میگذری و این تجربه برات آشناست رو هم بدونم.
تو این موقعیتها باید کجا ایستاد که درست باشه؟