مثل ۱۴۶۵ روز گذشته بعد از بیدار شدن فورا دفترچه کوچک را از زیر بالشتش بیرون کشید و شروع کرد به نوشتن جمله درود بر پول، درود بر پول، درود بر پول... و آن را صد باری تکرار کرد.
دفترچه را بست و رفت تا برای صبحانه اش املتی درست کند. مقداری اسکناس ده هزار تومانی را خرد کرده بود و در یک ظرف ادویه ریخته بود. هر بار کمی از آن را به غذایش اضافه میکرد، آخر استاد جذب ثروتش گفته بود یکی از راه های سریعتر کردن روند جذب ثروت این است که پول را همرا غذا وارد بدن کنیم!
حدود چهار سالی بود که با این استاد جذب ثروت در اینستاگرام آشنا شده بود و مو به مو هرچه میگفت را اجرا میکرد. همه ی پس اندازش را از بانک بیرون کشیده بود و خرج ثبت نام در دوره های استاد کرده بود. در این چهار سال فقط برای خریدن مواد غذایی از خانه بیرون میرفت پولش را هم با فروختن اسباب اثاثیه خانه بدست میآورد. مطمئن بود که با کمک استاد یک روز آنقدر پولدار میشود که هزار تا بهترش را برای عمارتش میخرد!
همسرش که همان اوایل وقتی طلاهایش را به زور برای شرکت در دوره " یه هفته ای میلیاردرشو" فروخته بود، ترکش کرده بود. پسرش هم دو سال پیش رفت. یک روز صبح وقتی بیدار شده بود متوجه شد که گربه کوچولوی سیاهش نیست ، وقتی از پدر سوال کرده بود به او گفته بود که گربه را از خانه بیرون انداخته آخر استاد گفته بود گربه سیاه نماد فقر و کاهش ثروت است. پسر هم در را به هم کوبیده بود و دیگر به خانه برنگشته بود.
این اواخر فقط دخترش را داشت، آخر دلش برای پدر پیرش میسوخت و فکر میکرد بالاخره یک روزی سر عقل میآید. البته او هم دو روز پیش تنهایش گذاشت. دو روز پیش دیگر نتوانسته بود تحمل کند و با گریه به پدرش گفته بود که "بابا ما با همون پولی که داشتیم زندگیمون قشنگ بود، همه دور هم بودیم میخندیدیم. داری چیکار میکنی یه نگاه به دور و برت بنداز همه رفتن!" اما وقتی که پدر در جوابش فریاد زد که "شماها سقف آرزوهاتون کوتاس، هیچوقت به هیچی نمیرسین کاش یکم به استاد ایمان داشتید." او هم در را بست و دیگر به خانه برنگشت.
الان تقریبا خانه از وسیله خالی شده بود و دیوار های سرتاسر پذیرایی پوشیده بود از کاغذ هایی پر از جملات تکراری پشت سر هم مثل " من لیاقت ثروت را دارم" یا " تا آخر این ماه یک میلیارد به حسابم واریز میشود" و چند جمله دیگر که هرکدام حدود صد باری با جوهر آبی و قرمز تکرار شده بودند.
چند روز پیش استاد پست جدیدی گذاشته بود. با کت و کراوات شیکش پشت میزی نشسته بود و راجب یکی دیگر از درس های دوره صحبت میکرد. میگفت که شکرگزاری بزرگترین انرژی جذب کننده دنیاست و برای اینکه زودتر ثروت را جذب کنید باید من را شکر کنید که به شما راه رسیدن به ثروت را یاد میدهم. اینجوری با من همسو میشوید و پول سریعتر و راحت تر جذب شما میشود. پیرمرد هم فورا تخته وایت بردی به دیوار اتاق دخترش ، که حالا خالی شده بود نصب کرده بود و روی آن چند باری با ماژیک آبی نوشته بود " از استاد سپاسگزارم" هر شب هم قبل از خواب جلوی تخته سجده میکرد و در همان حالت صد بار با صدای بلند میگفت " استاد را شکر میکنم که راه ثروت را به من یاد داد."
چند روزی بود که در قفسه سینه اش درد خفیفی را حس میکرد اما مطمئن بود که خودش خوب میشود. آخر استاد در چند پست قبلیاش تاکید کرده بود که اگر همه این آموزش ها را درست انجام دهند سلامتی هم وارد زندگی میشود و این دکتر های کلاهبردار برای سود خودشان این را از مردم مخفی کرده اند!
شب بعد از انجام مراسم شکرگزاریاش دفترچه را زیر بالشتش گذاشت و روی آن خوابید. طبق یکی از پست های استاد این کار باعث میشد موقع خواب انرژی کلمات از سر وارد چاکرا های بدنش شوند.
آن شب پیرمرد خوابید اما صبح دیگر بیدار نشد...
پدر رفت و استاد کمی ثروتمندتر شد..!
●●●
ای دل در این جهان چرا بی خبری؟
روزان و شبان در طلب سیم و زری
از مال جهان برایت یک کفن است
آن هم به گمان است که بری یا نبری!!