ویرگول
ورودثبت نام
mikaeil
mikaeil
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

دیوار شیشه‌ای

باور کردنش کمی سخت بود امّا اتّفاقی بود که افتاده بود. اینکه یک ویروس ناقابل زندگی انسان‌ها را اینگونه تحت تاثیر قرار بدهد، آدم را به این نتیجه می‌رساند که جوامع انسانی هنوز با جامعه‌ی آرمانی فاصله‌ی بسیاری دارند و به شدّت آسیب‌پذیر و شکننده‌اند. از این رو جدایی و تفکیک چاره‌ی کار شد. قرنطینه یگانه راه موثّر مقابله با این ویروس بود و قرنطینه به معنای در خانه ماندن و به ضرورت احتیاج از خانه خارج شدن است. در خانه ماندن و تنهایی آدم را متوجّه چیزهایی می‌کند که تا قبل از آن برایش خیلی عادی بوده است و به سادگی از کنارشان می‌گذشته. مثل تماشای عابران و رهگذران و ماشین‌های خیابان از پشت شیشه‌ی پنجره. در ابتدا فقط عبورشان را تماشا می‌کردم. کم‌کم سعی کردم حدس بزنم که در حال عبور به چه فکر می‌کنند یا اگر با هم حرف می‌زنند چه می‌گویند. از فاصله‌دار حرکت کردن زن و مرد عابر حدس زدم که بین آن‌ها مشکلی پیش آمده است، از گفتگو و خنده‌ی عابران حدس زدم که اوضاع ظاهرا بر وفق مراد است. حدس زدم که روح چراغ قرمز در جان راننده‌ی ماشین پشت چراغ قرمز ریشه دوانده است که با سبز شدن آن باز هم تکان نمی‌خورد و بوق‌های کشداری که از شیشه‌‌ی پنجره رد می‌شدند تعابیر گوناگون را به گوش من می‌رساندند. سعی کردم این دیدن و حدس زدن را وسعت بدهم؛ برای همین ماژیک وایت برد را آوردم و به ضرورت روی شیشه‌ی پنجره برای حدس‌هایم طرحی کشیدم. مثلا برای پیرمرد و پیرزنی که بار سنگینی را حمل می‌کردند، یک گاری دستی کشیدم. برای مرد خسته که سلّانه‌سلّانه پیش می‌رفت، دوچرخه کشیدم. برای ماشینی که بوق‌های کش‌دار می‌زد، تابلوی بوق زدن ممنوع کشیدم. روز اینگونه به سوی پایانش پیش می‌رفت. طرح‌ها را در پایان روز با شیشه‌ پاک‌کن از شیشه‌ی پنجره می‌زدودم و امیدوار بودم که مشکلات هم به همین سادگی از بین بروند. امّا قضیّه‌ی شب‌ها کاملا متفاوت بود. شب‌ها در شیشه‌ی پنجره فقط تصویر خودم را می‌دیدم خیره در خودم...

پ.ن: نوشته‌ای از دوران کرونا و قرنطینه.


متنکروناقرنطینه
ابر شلوارپوش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید