انسانها گاهی میل به تجربهی «تمامیت» یک جنس مخالف را در خود سرکوب میکنند. در روانشناسی، مدلی به نام مثلث عشق مطرح است: سه ضلع آن سکس، صمیمیت و تعهد است. تجربهی عشق اصیل، یعنی لمس کردن هر سه ضلع بهطور کامل. اما بسیاری از انسانها عشق خود را در سطحی نازل، مثلاً در حدّ سکس، متوقف میکنند و با ابزارهایی چون فتیش یا دیگر انحرافات جنسی، تنها یک بُعد از دیگری را مصرف میکنند.
فصل مشترک این مکانیسمهای دفاعی آن است که فرد با ذهنی کلیشهای، خود را به یک جنبهی محدود از دیگری میچسباند و همان را به اعتیاد بدل میکند. درحالیکه لذت واقعی تنها زمانی حاصل میشود که «تمامیت یک انسان» را تجربه کنیم. وقتی این تجربهی کامل اتفاق نیفتد، ناگزیر باید هزینههای سنگین اعتیادهای ناقص خویش را بپردازیم.
یکی از ریشههای این ماجرا، تجربهی نخستین عشق در کودکی است. کودک، اولین بار عشق را با تمام وجود میچشد؛ حتی اگر در بستر آزار یا تجاوز باشد. تناقض ماجرا اینجاست: کودک با تمام هستیاش به استقبال آن میرود، چون توانِ انتخاب ندارد و عشق را همانجا میشناسد. اما هرچه بیشتر عشق نثارِ آن نفر نخست کند، زخم عمیقتری بر روحش مینشیند. بهویژه زمانی که تجربهی عشق با «رهاشدگی» یا «خشونت» گره خورده باشد. در ناخودآگاه کودک، عشق مساوی با خطر میشود؛ خطری که اغلب با مرگ روانی یا حتی مرگ واقعی تجربه میشود. و وقتی پای بقا وسط باشد، انسان هیچ تفاوتی با حیوان ندارد.
در بزرگسالی، هرچه شدتِ آن ضربهی نخستین بیشتر بوده باشد، فرد از «عشق با تمام وجود» بیشتر فرار میکند. در شکلهای افراطی، این فرار به جایی میرسد که انسان حاضر است عشق را به روسپیگری تقلیل دهد؛ جایی که تنها «مصرف» باقی میماند، نه تجربهی ژرفای دیگری. این افراد دیگر نمیخواهند در عمق جان دیگری غوطهور شوند، چراکه یکبار که این کار را کردهاند، صمیمیت همان نفر اول چون جلبکهای خفهکننده به جانشان چسبیده و تنها با جانکندن توانستهاند دوباره به سطح بیایند. حالا ترجیح میدهند سطحی بمانند، و فقط لذتِ خود را ببرند.
اما این مسیر، بهایی سنگین دارد: قربانی کردن دیگری. و قربانیسازی همواره زخمی تازه بر روح مینشاند؛ زخمی که برای ساکت کردنش، فرد مجبور میشود همان رفتار را چندین برابر تکرار کند. چرخهای که هیچگاه به تجربهی یک عشق اصیل ختم نمیشود.
در یک عشق اصیل، دیگری همچون «زمینی بکر» است که نیاز به رسیدگی و پرورش دارد. ما با کاشتن، پرورش دادن و مراقبت از این زمین، هم او را شکوفا میکنیم و هم خود از فرایند رشدش لذت میبریم. عشقِ اصیل، فرآیندی دوطرفه است؛ هرچه بیشتر بدهی، بیشتر میشکوفی و بیشتر دریافت میکنی. اما نگاه خودشیفتهی شیدا متفاوت است: او دیگری را نه زمین حاصلخیز، بلکه «باغی پُر از میوه» میبیند؛ جایی که تنها هدفش چیدن محصول و سیر کردن خود است، بیآنکه به ریشهها و خاکش اهمیتی دهد.
"آنچه بیش از همه ما را میآزارد این است که دیگری را تنها به عنوان وسیلهای برای رفع نیاز خود ببینیم. عشق اصیل، یعنی دیدن دیگری در تمامیتش."
کارل یونگ
یونگ