ویرگول
ورودثبت نام
روان نویس
روان نویس(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
روان نویس
روان نویس
خواندن ۱۴ دقیقه·۹ ماه پیش

گفت و گو با فرشته ی سوگ


توجه: این متن بر اساس واقعیت در سال گذشته با دوست ناشناسی مکاتبه شده است.

https://www.aparat.com/v/zvtn4g5







+سلام.
میشه درباره مرگ باهام صحبت کنی؟
من عزیزترین دوستم رو از دست دادم
و واقعا حالم خوش نیست و احوالاتم تعریف خاصی نداره  .‌‌..

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_مرگ شیرینه، از عسل شیرین‌تر؛ تلخیش برای زنده‌هاست...


+منم شیرینیش رو قبول دارم 
البته فعلا که اونه که زنده اس و ماییم که مردیم
خب چه میشه کرد با این تلخیِ کشنده و دلِ آتیش گرفته ی پودر شده ی وا مونده؟


‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_می‌خوای دروغ‌های شیرین بشنوی؟ یا می‌خوای واقعیت‌های تلخ رو برات بازگو کنم؟


+من همیشه واقعیت های تلخ رو ترجیح دادم


‌  _به چی اعتقاد داری؟

+به همون خدایی که تو بهش اعتقاد داری


‌   ‌  ‌همون تصمیم گرفت _که امانتیش رو پس بگیره و ما رو توی امتحان قرار بده. امتحانت رو پاس کن.


+کاش مال منم زودتر بگیره 
ولی میدونی چیه
فکر اینکه دوباره بعد مرگ قراره زنده بشم و تا ابد زندگی کنم دیوونم میکنه
زندگی خسته کننده است؛ خیلی زیاد
هیچ چیزی تقریبا تو این دنیا منو خوشحال نمیکنه
جنس شادی های اینجایی مدتهاست برام پوچ و عاری از معناست

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_پس اگه بگم مرگ دوستت یه جرقه بوده که مخزن باروت ترس تو رو روشن کرده درست گفتم؟

+ترس نسبت به چی؟
راستش قبلش هم احساسات مشابه رو تجربه میکردم
اما با وجود خودش بود که این دنیای تحمل ناپذیر رو اقلا سر سوزنی برای هم تحمل پذیر میکردیم. حالا که رفته همه چیز فقط شعله ور تر شده
شدت گرفته
و من خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل به تهی بودن دروغین و ناگهانی و لهو و لغو و بازی و بیهودگی این دنیا پی بردم
خاکستری نیمه خاموش بود در دل که بادش آتش افروخت بار دیگر ...
احوالات تغلیظ شده:

ترس از دست دادن عزیزان

دلهره ها و دلشوره های شدید

نگرانی های بی مورد و بیجا

هر لحظه منتظر شنیدن خبر بد

تنها چیزی که ازش ابایی ندارم مرگ خودمه

شوخی بیش نیست

اونایی که دنیا رو دو دستی سفت چسبیدن واقعا چی توش دیدن؟!

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_چیزی که حس می‌کنم اینه که تو از دنیا زده‌ای. زندگی بهت روی خوش نشون نداده یا اونقدری برات لذت‌بخش نبوده که بخوای برای بقای خودت بجنگی. شاید احساس می‌کنی پشتوانه‌ای نداره و به کلی توی این دنیا تنهایی؛ ولی اینطور نیست...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌
این دنیا و این زندگی یه بار اتفاق می‌افته و باغیه که بذر روح قراره توش رشد کنه.

‌   ‌   ما یه روز حالمون خوبه، و یه روز حالمون بد...

ولی چیزی که باید اولویتمون باشه این نیست که حالمون چطوره؛ اولویت باید این باشه که ببینی هدف خداوند از خلق و بخشش زندگی به تو چیه و در راستای اون با هر حالی که داری مسیرت رو ادامه بدی؛ این دنیا ماندگار نیست، ماده فانیه و روزی از بین می‌ره و حالتش عوض می‌شه. از زندگی دل بکن و روحت هرلحظه جلا بده، رشد کن...

آدما می‌آن و می‌رن. یا با دیگه با ما ارتباط نداشتنشون و یا با مرگ؛ پس ازشون دل بکن. اگه خدای یگانه رو می‌پرستی در راستای شناخت اون قدم بردار که از همه‌چیز زیباتر و هر همراهی، همراهی رو از اون یاد گرفته؛ چرا که هیچ صفتی در بشر نیست که خدا بهش نبخشیده باشه.

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

+ترس نسبت به مرگ، نسبت به نیستی، نسبت به جهل، نسبت به کدورت و نادانی...

_دوست به‌رحمت‌رفته‌ت نباید برای تو فقط یه حضور بوده باشه، نباید با جسمش برای تو دوست باشه و تو باید از وجودش بیاموزی. چی بود که باعث می‌شد دنیا با اون برات تحمل‌پذیر باشه؟ دنیا توهم و دروغه، اما...

دروغ و توهم به‌معنی نبود و پوچی نیست. این دروغ باعث می‌شه ما حقیقت رو بفهمیم و هرچی حقیقت رو بیشتر درک کنیم روحمون آرامش بیشتری داره. احساسات، مقوله‌ٔ پیچیده‌ایه که به‌طور کلی برای بشر و به‌طور جزئی برای هر فرد قابل‌درک و هدایت‌گر ما به‌سمت تعالیه.

‌    ‌عزیزانت همسفرهای موقتی‌ان، متکی نباش؛ تکیه‌گاه شو...

دلهره و دلشوره برای چی؟ برای چیزهایی که کنترلی روشون نداری؟ بسپر دست خدا، ما که چیزی نیستیم بخوایم یا بتونیم کاری بکنیم؛ خواستن و توانستن فقط امر خداست.

نگرانی‌ برای دنیای بیهوده و دروغین؟ بنداز دور بره و از این بندها آزاد شو.

خبر بد چیه که بخوای بشنوی؟ دوست داری از این بدتر بشه که منتظری؟

از مرگ خودت ابایی نداری اما آیا از زندگیت درست استفاده کردی؟ به حساب‌کتاب آخرت اعتقاد داری؟ مطمئنی اگه معتقدی می‌تونی پاسخگوی زندگی‌ای بهت داده شده باشی؟

اونایی که دنیا رو دودستی چسبیدن هم کسایی هستند که از مرگ می‌ترسن و قدرت و ثروت و لذت زندگی بهشون مزه کرده. شاید اگه به تو هم مزه کنه تو هم دودستی بچسبی.

+من همون احوالاتی رو تجربه کردم
که یه روز برام آرزو کردی تجربشون نکردم
اما ...
حست کاملا درسته بله
فی کل حال چیزی که یک انسان از زندگی میخواد رو در سطح خوبی دارم
اما گفتم که به قول خودت با دنیا سر جنگ داریم و گویا این زد و خورد و بزن و بکش و بمون و در نرو و بیشتر کتک بخورها، ادامه داره
سعی کردیم باهاش سر صلح بیایم
من باهاش خوب تا کردم، تلاش کردم طعمه اش رو آروم از دور جلوش بندازم تا دستمو گاز نگیره
اما صد حیف و دریغا که خودم طعمه اصلی بودم ...

هرچی روحت وسیع تره به مراتب درد و رنج های عظیم تری هم لمس میکنی 

خوشم نمیاد نقش قربانی ها رو بازی کنم
یا ترحم بر انگیزم
اما همون یبارشم زیاده
من یسری خراشیدگی های عمیق روحی رو حس میکنم که اصلا توضیح دادنی نیست نوعش

اما فکر میکنم تو میدونی از چی حرف میزنم

همونکه هر لحظه میمیریم و زنده میشیم 

یوقتایی وسطاش زنده هم نمیشیم 

چه بسا مرگ پیاپی رو تجربه میکنیم هوم؟!

وقتی شادی زمان دو ایکس میگذره

ولی حین خرد شدن استخونات زیر بار غم اسلوموشن ترین حالت ممکن

با اوصاف و خبرهایی که به ما دادن

الان اون بیداره و ما خواب...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_ انسان‌ها از زندگی چیزهای مختلفی می‌خوان و رفاه به‌تنهایی رضایت‌بخش زندگی یک انسان نیست. شاید برای کسی که مرفه نباشه، رسیدن به رفاه یک آرزو باشه اما برای کسی که مرفهه چیزی بیشتر از رفاه برای رضایت لازمه؛ هدف، مسیر، پیشرفت...

جنگ با دنیا تا وقتی که صلح درونمون ایجاد نشده باشه ادامه داره. حتی وقتی که صلح درونت برقرار شد، دنیا فشارش رو روی تو بیشتر می‌کنه چون از اینکه دربرابرش آرامش داری از تو خوشش نمی‌آد.

صلح هم با پذیرش همیشه به‌دست نمیاد؛ هرجا که لازم باشه باید جنگید. به‌دنیا نیومدیم که توی آرامش باشیم...

+یجا نوشته بود از یه جایی به بعد دیگه وقت نداری غصه بخوری و مجبوری 
حین اینکه داری اشکاتو پاک میکنی درس بخونی، کار کنی، و به باقي اموراتت برسی

ما نفهمیدیم که با پذیرش این حالِ بی گدارِ گردن گیرِ هجومی یهویی که میان خرخره ات رو میگرن و جونت رو، بعد اینکه خیالشون راحت شد گرفتن و دست و پا زدنت رو دیدن، میرن؟! و باعث میشه دست از سرمون بردارن، یا باید جنگید، باید باهاشون دوست شد، پشت کرد بهشون، نادیده گرفت یا چی؟

+و اما درباره هدف خالق 

خب کار ساده ای نیست منطبق کردن هدف بزرگ خالقت با مسیرت تو این دنیای کوچیک. از اون سختتر، پیدا کردن راه درستته، از این میترسم که راهی رو برم و طی کنم و بعدها که پشت سرم رو نگاه کردم چیزی نبوده باشه که واقعا از عمق وجودم میخواستمش.

زندگی چیزی نداره که بخوام بهش دل ببندم که حالا وقت دل کندنش باشه.

از وقتی خودم رو شناختم جنس شادی و غم های من اقلا با کسایی که دور و برم بودن فرق داشت

نمیگم آدم خاصی هستم، نه، هرکی به نوبه ی خودش تمایزاتی داره

اما اینکه لطافت روحت به سان نور و شیشه اس و بشدت آسیب پذیر، شکننده و حساس و زود رنج،
باعث میشه احساساتی رو داشته باشی که نه هرکسی داره و نه هرکسی میفهمه

آنچه بر دیگری خوشاینده بر تو تلخ

و آنچه براشون تلخه برای تو معنا دار

و امثالهم  

آره همه چیز از خداست
ولی انسان خیلی یاغیه که منم منم میکنه و از یاد میبره مبدا و مقصدشو

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_زندگی، مرگ، آخرت، برزخ و تمام عوالم توسط حالات روحی خارج از بعد زمان می‌تونن تجربه بشن. کسایی که روح وسیع‌تری دارن می‌تونن توی عوالم رصد و سفر کنن. و این رو هم بدون که بیداری بها داره. امیدوارم خوب بخوابی.

اولا ترس از فراموش شدن هم داشتم

ولی آیا واقعا مهمه؟!

گویند چنان فراموش خواهی شد که گویا هرگز نبوده ای ...

و اما ترس نسبت به جهل این بدترینشه

چه جاهل چه دانا خواهیم مرد در هر صورت

اما ترجیح میدم یه مرده ی دانا باشم

نمیدونم دانسته های این دنیام چقدر قراره اون دنیا همراهم بیان

حتی اصلا نمیدونم که اونجا چه شکلیه

فقط امیدوارم سر سوزنی شباهت به اینجا نداشته باشه، که حوصله ی تکرار این تکرارِ مکررات رو هیچ جوره ندارم.

فکر کن اونجا هم بری و باز دغدغه های اینجا رو داشته باشی، اوه! چه سهمگین!

اتفاقا جسمش در کنارم نبود

اما ما روحمون هم در جلا داده بود

واسه همینه روحم داره تیکه پاره میشه انگار دارن سلاخیش میکنن

اما از اینکه زیر آسمونی که من نفس می‌کشیدم نفس میکشید، خب خوشحال بود

یکی بود باطن و کمک به خلق و دست گیری و زیبایی می‌فهمید 

دوست دارم بدونم چقدر الان بهم احاطه داره؟

میدونی چی خوشحالم میکنه؟

اینکه قراره یه روز منم بهش ملحق بشم و دوباره ببینمش

و چی سخت ترش میکنه؟

اینکه من اخرین نفری بودم که تو این کره زمین باهاش صحبت کرده

نه واقعا هرکسی احساس رو احساس نمیکنه 

کاش اینطور نبود اما احساس بر من غلبه میکنه خصوصا اخیرا

هدایتگر به سمت تعالی ...

اما اتفاقا خیلیا اون رو عامل ضعف و ناتوانی میدونن ...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_پشت تمام این حال‌های بد بی‌گدار گردن‌گیر هجومی یهویی دلایلی نهفته‌ست، عمیق...

باید تزکیه کرد، بابد مراقبه کرد، باید مشاهده کرد، دید که این گرۀ مسدودکنندۀ انرژی در کجای روح و روان ما پنهان شده؛ ذهن رو باید ابزار کرد و در دشت وسیع روح به‌سمت این گره دوید... و در مسیر دنبال کردن طناب این گره چه آگاهی‌هایی که کسب نمی‌شه کرد. در نهایت هنگام رسیدن به این گره با مسئله‌ای روبرو می‌شیم، باوری که وجودش عامل آزار وقت و بی‌وقت ماست. تا وقتی که مشکل حل نشه، این حال‌های بد بی‌گدار گردن‌گیر هجومی یهویی ادامه داره...

+ضعیف تر از این حرفام که بخوام تکیه گاه باشم، بودم ... ولی دیگه نه

اگه از جهت کنترل بخوایم نگاه کنیم

گمون میکنم هرچیزی از کنترلم خارجه

بندهایی از بالا بهم وصله که اونا دارن منو کنترل میکنن

میخواهیم بند بگسلیم ولی گیر قفسیم

از اون بدترش خانوادمه 

کاش هیچوقت باهاشون آزمایش نشم، کاش از قبل از اونا من نباشم، نه منتظر نباید بود، هرچی انتظارشو نداری رخ میده، چه برسه به اینکه منتظرش هم باشی و به سوی خودت بکشی ...

عمرم کوتاهه، نمیدونم چقدر درست استفاده کردم اما اقلا اسراف هم نکردم

تا اینجای زندگیم صرف آموختن و مهربونی به آدما در حد وسع خودم صرف شده

از این به بعدشم خودش باید کمکم کنه به اهداف بزرگترم برسم.

آره اعتقاد دارم، گردن ما از مو نازک تره امیدوارم اینطور نشم 

باید مواظب شبیه کسایی که نهی شون میکنیم نشیم

یوقت به خودت میای میبینی همون رذلیتی که ی روز ازش بد میگفتی یواش یواش مثل مورچه ی سیاه رو تخته سنگ سیاه تو شب سیاه بهت رخنه کرده و ...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_انقدر برو، بگرد، بیا، برگرد تا که هدف و راه درستت رو پیدا کنی. اگر پیدا نکردی، حداقل در راستای پیدا کردن این صراط مستقیم زندگیت رو مصرف کن. و این رو هم بدون که اگر از خدا بخوای، راه رو به تو نشون می‌ده و‌ آدمات رو سر راهت قرار می‌ده. اگر حس می‌کنی آدم خاصی هستی پس به حست اعتماد کن و نگو که نیستم. روح ظریف و آسیب‌پذیر هم به‌شدت قوۀ قاطعیت و مصمم بودن رو داره، فقط باید از خود فعلی خود رو رها کرد و به سمت تغییر، حرکت.

نهایتاً هم یاغی‌گریت رو در راه رسیدن به خداوند استفاده کن.

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

اول که هرچی عاقل‌تر، جاهل‌تر...

یک مردۀ دانا هم فکر نکنم زیاد ارزشمند باشه اگر عامل و فاعل نبوده باشه در زندگی. و اما نهایتاً خرد، حقیقت، آگاهی...

تفاوتی نمی‌کنه روحت در چه عالمی باشه، آگاهی همه‌جا مطلقه، آگاهی خود خداونده.

کسی نمی‌تونه زیاد بفهمه اونجا چشکلیه، اما من در این حد می‌دونم که روند نزولی نداره و لذت نامنتاهی و سعودیه، اگه جای خوبی راه پیدا کنی...

مثال دنیا به آخرت مثال رحم به دنیاست. پس نگران اونور نباش، مطمئن باش هیچوقت تکراری و‌ حوصله‌ت سر نمیره، دقیقاً بر خلاف ایناست. دوستت همیشه در ناخودآگاه تو آمادۀ برقراری ارتباطه، می‌تونی هروقت که می‌خوای باهاش صحبت کنی و مطمئنم جوابت رو می‌ده، امتحان کن.

دربارۀ احساس هم باید مفصل صحبت کرد...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌
_بگو هرچی صلاحه، همون برات مقرر بشه؛ خدا شر نداره، همه خیره. عاقبت برای ما برترین رو می‌خواد؛ کمی بیشتر ار اونچه که در توانت داری انجام بده و بقیه‌ش رو بسپار دست خدا؛ گاهی هم استراحت کن. اگه چیز بدی بود خدا نمی‌آفرید. و در نهایت هم تا جای ممکن قضاوت و نهی نکن، تا جای ممکن کسی ازت نخواسته کمک و مهربانی نکن، برای خودت مهربان باش، به خودت کمک کن. خدا خودش حواسش به بنده‌هاش هست. اگر سیاهی بهت رخنه کرد و سیاه شدی، در راه رضای خدا سیاه باش. 🌹

+درسته ...

اما وقتی باهاش حرف میزنم، خودمم که دارم جواب خودمو میدم

مثل دیوونه ها :)

چیکار کنم به خوابم بیاد؟

و وقتی شدیدا دلتنگ شدم چی، چیکار کنم؟

هم نسبت به رفتگان

هم زندگان کنارمون

هم زندگانی که نیستن پیشمون

بابت تک تک کلماتی که برام نوشتی ازت ممنونم :)


آینده ای نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک،

میتونم مکالماتمون رو نشر بدم؟

تا هم یادم باشه چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم و هنوز زندم 

و هم اینکه اگر کسی مثل خودم سوگ وار بود یه روزی یه جایی یه کلمه اش ممکنه بهش کمک کنه

مثل کمکی که به من کرد ...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

_خودت نیستی، دوستت از مغز تو باهات حرف می‌زنه. کاری لازم نیست بکنی، اگر لازم باشه به خوابت هم می‌آد. پیش خودت باهاش درددل کن. بنی‌آدم اعضای یکدیگرند. دلتنگی هم حسیه که هنوز کامل درکش نکردم؛ فکر می‌کنم برمی‌گرده به حس ترکیبی ما کنار اون آدما.

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌

قابلت رو نداشت؛ شاید منم باید از تو بابت این فرصت متشکر باشم. ممنون. 🙏🏼

و اینکه بابت انتشارشون مشکلی ندارم اگر ناشناس بمونم و به‌قصد کمک کردن باشه. امیدوارم بخاطر سپردن این روزها در آینده برات مصلحت باشه.



+چمیدونم، گویا یجور دل خوش کردنِ خوده
اگر واقعا درکش نکردی
به جرات میتونم بگم چنددد هیچ تو زندگیت جلویی
حاضرم یکی از صفات خوبم رو بجای حذف قابلیت دلتنگی در خودم باهات معاوضه کنم! چون من یکی که وسط دلتنگیام زندگی میکنم.دقیقا 
گاهی وقتا واسه خودمون و احوالمون کنار اون آدم دلمون تنگ میشه

همه فقط تشویق به صبر، و سرگم کردن خود به امورات بهم توصیه کردن

الان اقلا یک غمگینِ آرومِ واقف و شاهدم

و خب چیزی از دستم برنمیاد

جز عمل به آنچه گفتی و پذیرش آنچه خدا برام خواسته و تقدیر

البته که تحت هر شرایطی ناشناس باقی میمونه. و قطعا هدفی جز کمک پشتش نیست.


‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌
_دل خوش کردن نیست به‌نظر من، مطمئن باش جوابی که از طرف اون به خودت می‌دی خیلی مشابه به جوابیه که اون در واقعیت می‌تونست بهت بده، نسبت به شناختی که ازش داری.
  ‌ ‌‌‌_گذشته به‌اندازۀ کافی سراغمون می‌آد، به‌نظر من بهتره که ما سراغ گذشته نریم. البته که گاهاً از گذشته پندهایی برای آینده برایمان محفوظه، اما شخصاً تای جای ممکن خودم رو دچار عقب‌گرد نمی‌کنم.


https://www.aparat.com/v/g470022

کلیپ بعدی:

https://www.aparat.com/v/kj7ML



و نوشته   های                 ‌ ‌‌‌    ‌


























این عکس

صحبتهای یک دوست ویرگولی
صحبتهای یک دوست ویرگولی

سلام دوستان وقتتون بخیر.
تجربه ثابت کرده من هروقت میگم قراره اینجا پر کار بشم، برعکس غیبم میزنه، پس همون بهتر که چیزی نگم!
این مکالمات برای سال گذشته است.
مرورش هنوز برام تازگی داره.
بعضی چیزها هیچوقت عادی نمیشه.
قصد انتشارش رو بعد از یکسال نداشتم، اما حتی اگر اپسیلونی برای کسی مفید باشه، ما را بس.
تنها هدفم از نشر این پست، فقط کمک کردن بوده. چون یادمه در اون برهه زمانی این صحبتها و برخی دیگه، خیلی کمکم کرد.
اما در نهایت این شما هستید که باید از نو خودتون رو از پای بست بسازید.
این پست رو تقدیم میکنم به غزل عزیزم. که خیلی ازش دورم اما امیدوارم بدونه هرگز تنها نیست و کاش کلماتم بتونن بغلت بگیرن، و بهترینارو برات آرزو دارم.
و به آقا رهام، که همین امشب مادربزرگشون فوت شدند.
و بعد خانم فائیر که در آخرین پستشون از سوگ دوستشون نوشتند. و کاملا درکشون میکنم.

دیدم فاطمه ی مهربون هم پستی نوشته،
و در نهایت تاریخ قلب ما ویرگولیها آنولین عزیز رو فراموش نمیکنه🖤

ممنون از همراهی تون
فقط اینکه لطفا تسلیت نگید
مچکرم ✨

مرگدلتنگیسازگاری
۳۴
۱۱
روان نویس
روان نویس
(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید