یه سری چیزها هست که همه تا گردن باهاش درگیریم ولی کسی علنا بیانش نمیکنه ! دوست داشتم اینجا بشه فضایی که با هم در موردش صحبت کنیم.
نمیدونم سریال Sex and the City رو دیدین یا نه اما تماشای اون سریال یه سوالی رو تو ذهن من ایجاد کرد : حال ویرگولم چطوره ؟! یعنی اونم به من فکر میکنه؟!
چنلم رو دیگه ادامه ندادم . نوشته های غمگینم بازخوردهای جالبی رو به همراه نداشت. انگار برای بقیه راحت تره آدم تو خودش بریزه و معتاد شه تا اینکه بگتشون و ازشون اثر ادبی دراره !
چنل نازنینم داره خاک میخوره و راستش فکر نمیکنم دیگه اونجا چیزی بنویسم ، حتی بعد اینکه توش نوشتم که بنویسم .
در حال حاضر دیگه ۱۹ سالم نیست (اگر متن اولم رو خونده باشین) و دیگه دانشجوی رشته ی اقتصاد نیستم .
۲۰ سالمه و دوباره دارم برای دانشگاه اقدام میکنم .
مهاجرت کردم و فهمیدم خیلی از چیزهای عادی ای که قبلا داشتم ، الان برام جزو خاطرات شیرینه . از طرفی فهمیدم اون تجربه ای که از عشق داشتم ، مدت هاست تغییر شکل داده .
عشق اول رو که تجربه کردم و شکست خوردم ، فکر کردم هرگز فراموشش نخواهم کرد . راستش هیچ وقت از یادم نرفت ها ولی تجربه ی بعدم … من فکر میکنم اون یه بحث مفصل باشه ! راستش بعد از کلی کشمکش و غصه بهش رسیدم و بعد … مهاجرت کردم.
چقدر عجیبه که نوتیف یک پیام چقدر میتونه لبخند ما رو عریض کنه ! و چه ترسناک که یه وقتایی با فاصله ی ۱۲۰۰۰ کیلومتری ، یه پیام و یه تاخیر میتونه ما رو زیر و رو کنه از شدت خشم یا اضطراب .
مسئله ی عجیب و مسخره ی دیگه ی دنیای مدرن روابط بدون اسمن . چیزی که منم احتمالا توشم . اسم داره ها ! ماهیت هم داره ولی رابطه نیست . میشه گفت : situationship
از سوسول بازی های زندگی مدرن گاهی خیلی خسته میشم .
دوست پسر ، دوستِ پسر ، رفیق پسر ، داستان داره، فرق میکنه ، نه بابا ! ، بنفیت ، هم خونه ، نامزد ، شوهر…
برای من فعلا «داستان داره»